هشت کتاب/مرگ رنگ/دریا و مرد

از ویکی‌نبشته
دریا و مرد
از سهراب سپهری

تنها، و روی ساحل،

مردی به راه می‌گذرد.

نزدیک پای او

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیکر

رو می‌کند به ساحل و در چشم‌های مرد

نقش خاطر را پر رنگ می‌کند.

انگار

هی می‌زند که: مرد! کجا می‌روی، کجا؟

و مرد می‌رود به ره خویش.

و باد سرگران

هی می‌زند دوباره: کجا می‌روی؟

و مرد می‌رود.

و باد همچنان...


امواج، بی امان،

از راه می‌رسند

لبریز از غرور تهاجم.

موجی پر از نهیب

ره می‌کشد به ساحل و می‌بلعد

یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.


دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیکر

رو می‌کند به ساحل و ...