هشت کتاب/مرگ رنگ/با مرغ پنهان
ظاهر
حرفها دارم
با تو ای مرغی که میخوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت میگشایی!
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود میزنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من میربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ!
زیر تور سبزههای تر
یا درون شاخههای شوق؟
میپری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که میشویی کنار چشمه ادارک بال و پر؟
هر کجا هستی، بگو با من.
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمیکوبد به بام ابر.
مار برق از لانهاش بیرون نمیآید.
و نمیغلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه دیگر میکنی پروا؟