هزار و یک سخن/ش
ظاهر
(ش)
- شاهنامه آخرش خوش است
- شب خیز باش تا کامروا باشی
- شتر بار میبرد و خار میخورد
- شجاعت بگفتار نیست بکردار است
- 🞻 شتر در خواب بیند پنبهدانه
- شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب
- شراب مفت را قاضی هم میخورد
- شرط است که شرط را بپایان ببرند
- شرط توانگری انفاق و چاره بینوائی شکیبائی است
- 🞻 شریک دزد رفیق قافله
- شکر نعمت منعم اظهار نعمت است
- شکر نعمت نعمت آورد
- شکم خالی صفای دل است
- شمشیری چون راستی و یاوری چون درستی نیست
- شمع را که سر گیرند روشنتر شود
- شنیدن کی بود مانند دیدن
- شیر آدمی در، بهتر که پادشاه ستمگر
- شیر از مورچه میگریزد
- شیطان با مخلصان نمیآید و سلطان با مفلسان