هزار و یک سخن/د
ظاهر
(د)
- داد ده تا داد یابی
- دادگری شرط جهانداری است
- دادن بدیوانگی گرفتن بعاقلی
- دانا بهیچ شهر و ولایت غریب نیست
- دایه دلسوزتر از مادر
- دخل آب روان است و خرج آسیای گردان
- درآمد مرد را بخشنده دارد
- در بیابان کفش کهنه نعمت است
- در تأخیر آفتها است
- در جانبازی چه جای بازی است
- در جایگاه تهمت مرو
- در جنگ حلوا قسمت نمیکنند
- در جوانی زحمت کش تا در پیری راحت یابی
- در حالت آسانی بدست آر تا در وقت گرفتاری ترا بکار آید
- در خانه اگر کس است یک حرف بس است
- در خانهٔ مور نسیمی طوفان است
- درخت کاهلی کفر بار آورد
- درد کوه کوه میآید مو مو میرود
- در زحمت نعمت است
- 🞻 در دیزی باز ماند حیای گربه کجا رفت
- در سختی صبر پیشه گیر
- در ضرورتها صبر باید نمود
- در طریق دوستی ثابتقدم چون خاک باش
- در عفو لذتی است که در انتقام نیست
- در عیب نظر مکن که بیعیب خدا است
- در گذر تا از تو در گذرند
- در مثل مناقشه نیست
- در محنت بصفت صبر موصوف باشید و در نعمت بادای شکر معروف
- در مزرع دهر هر آن چه کاری دروی
- در میان جنگ نرخ مشخص میکند
- در میان دو کس دشمنی میفکن که ایشان چون صلح کنند تو در میانه شرمسار باشی
- درودگری کار بوزینه نیست
- دروغ گفتن به ضربت شمشیر ماند اگر تیز جراحت درست شود نشان همچنان ماند
- دروغگو حافظه ندارد
- دروغگو دشمن خداست
- دروغ مصلحتآمیز به از راست نفرتانگیز
- درویش بقناعت به از توانگر به بضاعت
- درویش در قافله ایمن است
- 🞻 درویش هر کجا که شب آید سرای او است
- دریا بدهان سگ نجس نگردد
- دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
- دری نداری واژه ناخوانا چه میکنی؟
- دزد طالب بازار آشفته است
- دزد ناگرفته سلطان است
- دست بالای دست بسیار است
- دست تنگی سختتر از دلتنگی است
- دست دست را میشناسد
- دست شکسته کار میکند دل شکسته کار نمیکند
- دست شکسته وبال گردن است
- دشمن بملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند
- دشمن دانا به از نادان دوست
- دشمنان در زندان دوست میشوند
- دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
- دل آزرده را سخن سخت است
- دل بدل راه دارد
- دل دوستان آزردن مراد دشمنان آوردن است
- دلی که بوفا برود بجفا برود
- دنیا دار مکافات است
- دنیا مزرعه آخرت است
- دو چیز محال عقل است خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم
- دود از کنده بر میخیزد
- دوری و دوستی
- دوست آن است که با تو راست گوید نه آنکه دروغ تو را راست انگارد
- دوستان در زندان بکار آیند که بر سر سفره همه دشمنان.
- دوست خود مدار هر آن کس را که دشمن دوستان تو باشد
- دوست را چندان قوت مده که اگر دشمنی کند بتواند
- دوست روز حکومت بسیار است
- دوست وفاکیش بهتر که خویش جفااندیش
- دوست همه کس دوست هیچ کس نیست (م)
- دوستی با مردم دانا نکوست
- دوستی بیجهت ممکن است و دشمنی بیغرض محال
- دوستی را که بعمری فرا چنگ آرند نشاید که بیکدم بیازارند
- دو صد گفته چون نیم کردار نیست
- دو کس دشمن ملک و دیناند، پادشاه بیحلم و زاهد بیعمل
- دو کس مردند و تحسر بردند، یکی آنکه داشت و نخورد و دیگری آنکه توانست و نکرد
- دولت اگر پدید آید بدآنچه باید راه نماید
- دولتی بهتر از عقل و علم نیست
- ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پاشده در اقلیمی نگنجند
- دهی آبادان به که صد ده ویران
- دیدار دوست راحت حیات است و دوری او زهر ممات
- دیدار یار نامتناسب جهنم است
- دیده دوستی از دیدن عیب نابینا است
- دیر آی و درست آی
- دیو آزموده به از مردم ناآزموده
- دیوار را موش است و موش را گوش
- دیوانه بکار خویش هشیار است
- دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش میآید
- دیو چون بیرون رود فرشته در آید
- دیه بر عاقله است