هزار و یک سخن/ج
ظاهر
(ج)
- جای برو که ترا بخواهند نه جائی که از درت برانند
- جائی که آفتاب نتابد طبیب میآید
- جائی که نمک خوری نمکدان مشکن
- جاهل جاهلرا ستاید و از عالم نفرت نماید
- جد همه روزه جان مردم بخورد و هزل همه ساله آب مردم ببرد
- جنگ اول به از صلح آخر است
- جنگ را شمشیر میکند و معامله را پول
- جواب ابلهان خاموشی است
- جوانمرد کسی است که نمیگوید و میکند
- جوانمردی که بخورد و بدهد به از عابدی که روزه بگیرد و ننهد
- جوانی را بخضاب و ثروت را بآرزو و علم را بدعا تحصیل نتوان نمود
- جود ناخواسته دادن است چه پس از خواستن دادن پاداش خواهش باشد
- جود کن و منت منه تا نام نیک بر آری (م)
- جور استاد به ز مهر پدر
- جوینده یابنده است
- 🞻 جهاندیده بسیار گوید دروغ
- جهان گشتن به از جهان خوردن است