هزار و یک سخن/آ
ظاهر
(آ)
- آب را از سر بند باید گرفت
- آب را گل کرد تا خود ماهی بگیرد
- آبی که آبرو ببرد در گلو مریز
- آبی که در گودال میماند میگندد
- آتش حورا فروخت نسوزد تر و خشک
- آخر شاه منشی کاه کشی
- آدمی به سیرت است نه بصورت، انسانیت به کمال است نه بجمال
- آدمی را آدمیت لازم است
- آدمی را بتر از علت نادانی نیست
- آدمی را نسب به هنر باید نه بپدر
- آرزو بجوانان عیب نیست
- آرزو سرمایه مفلس است
- آری باتفاق جهان میتوان گرفت
- آز نگهدار و پادشاهی کن
- آزمند پیوسته نیازمند بود
- آزموده را باز آزمودن خطا است
- آسیا بنوبت
- آغار عشق بیماری است و انجامش مرگ
- آفت عقل تملق است و آفت مروت دروغ
- آلوچه بآلو نگرد رنگ برآرد
- آمدن بارادت رفتن به اجازت
- آنجا که دوستی است تکلف چه حاجت است
- آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
- آنچه با تدبیر توان کرد بزور زر میسر نشود
- آنچه بخود نمیپسندی بدیگران مپسند
- آنچه بحیلت توان کرد بقوت ممکن نباشد
- آنچه بنان پارهٔ توان کرد به کیسهٔ سیم و زر نتوان کرد
- آنچه در دیگ است به چمچه میآید
- آنچه زبان گوید اعتماد را نشاید
- آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
- آنرا که سخاوت است چه حاحت بشجاعت
- آنکس که بیزر است چون مرغ بیبال و پر است
- آنکه روزگارش به تنبلی گذشت دوچار عسرت و پریشانی گشت
- آواز دهل شنیدن از دور خوش است
- آه صاحب درد را باشد اثر