هزار و یکشب/تسلط عراب بر اندلس
(حکایت تسلط اعراب براندلس)
ایملک جوانبخت چنین گویند که در اندلس شهری بود تختگاه ملوک و او را لبطه میگفتند و در آن شهر قصری بود که همیشه قفل بر در داشت و هر ملکی از ملوک آنجا می مرد و دیگری بجای او مینشست قفلی دیگر بر در آن قصر میزد تا اینکه بر آن در ببست و چهار قفل جمع شد آنگاه مملکت بمردی رسید که از نسل پادشاهان نبود پس آن ملک قصد کرد که قفلها بگشاید تا آنکه آنچه در قصر هست ببیند بزرگان دولت ملک را منع کردند ملک سخن نپذیرفت و گفت ناچار در قصر بگشایم پس بزرگان آنچه که مال داشتند بملک بذل کردند که در قصر نگشاید ملک از قصد خود باز نگشت چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست
چون شب دویست هفتاد و یکم برآمد
گفت ایملک جوانبخت ملک از قصد گشودن در باز نگشت پس از آن قفلها برداشته در بگشود در آنجا صورت عربی چند بدید که باسبان و اشتران سوارند و تیغ ها در کمر و نیزه ها در کف دارند و در آنجا کتابی یافت در آن کتاب نوشته بودند که هر وقت این در گشوده شود قومی از عرب بدین ناحیه غلبه کنند آن عربها بر این هیئت و این صورت خواهند بود زینهار زینهار از گشودن این در حذر کنید پس در همان سال طارق بن زیاد در عهد خلافت ولید بن عبدالملک اموی آن شهر را بگرفت و آن ملک را با بدترین طور ها بکشت و شهر او را غارت کرده و زنان و پسران آنجا را باسیری برد و ذخیره های بزرگ در آنجا یافت از جملۀ آن ذخیره ها یکصد و هفتاد تاج در و یاقوت بود و در آنجا سنگهای گرانبها یافت و ایوانی در آنجا بود که سوار نیزه دار بر آن ایوان در آمدن نتوانستی و در آن ایوان ظرف های زرین و سیمین پدید آمد چندانکه در شمار نگنجد و در آنجا مائده یافت که از سلیمان بن داود علیهما السلام مانده و آن مائده از زمرد سبز بود و همان مائده اکنون در شهر رومه موجود است و ظروف آن مائده زرین است و در آن شهر زیوری یافتند که بخط یونانی در ورق زرین نوشته و گوهرها بدان نشانده بودند و کتابی در آنجا یافتند که سود و زیان کیاهها و کیفیت شهرها و دهکده ها در آن کتاب نوشته بودند و طلسمات و علم کیمیای شمسی و قمری در آن کتاب دانسته میشد و کتاب دیگر یافتند که در آن کتاب صنعت تراشیدن یاقوت و سایر سنگها و ترکیب سموم و تریاقات و صورت زمین و در پاها و معدنها نوشته بودند و در آن شهر خمره بزرگ پر از اکسیر یافتند اکسیری که یکدرم از او صد درم نقره را زر می ساخت و در آنجا آئینه بزرگ و مستدیر یافتند که از برای سلیمان بن داود علیهم السلام ساخته بودند هر وقت که بیننده بر آن آینه نظاره میکرد هفت اقلیم را بعیان میدید و در آنجا مکانی یافتند که چندان یاقوت در آنجا بود که در وصف نیاید و بشماره نگنجد پس همۀ آن مال را بار بسته از برای عبدالملک بن مروان بردند و عرب در آن شهر بزرگی کردند و آن شهر از بزرگترین شهرها بود :