هاتف اصفهانی (غزلیات)/گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد
ظاهر
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد | دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد | |||||
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار | که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد | |||||
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس | لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد | |||||
فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم | که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد | |||||
سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم | که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد | |||||
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار | ور توان در دل بیرحم تو جا نتوان کرد | |||||
گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف | چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد |