هاتف اصفهانی (غزلیات)/گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد

از ویکی‌نبشته
هاتف اصفهانی (غزلیات) از هاتف اصفهانی
(گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد)
  گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد  
  گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد  
  من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد  
  فلکم از تو جدا کرد و گمان می‌کردم که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد  
  سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد  
  جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار ور توان در دل بی‌رحم تو جا نتوان کرد  
  گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد