هاتف اصفهانی (غزلیات)/چه شود به چهرهی زرد من نظری برای خدا کنی
ظاهر
چه شود به چهرهی زرد من نظری برای خدا کنی | که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی | |||||
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را | ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی | |||||
ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم | همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی | |||||
همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون | شکنی پیالهی ما که خون به دل شکستهی ما کنی | |||||
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین | همهی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی | |||||
تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران | قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی |