پرش به محتوا

هاتف اصفهانی (غزلیات)/ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت

از ویکی‌نبشته
هاتف اصفهانی (غزلیات) از هاتف اصفهانی
(ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت)
  ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت  
  ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت  
  ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم رضا به رخنه‌ی دیوار و باغبان نگذاشت  
  رسید کار به جایی که یار بگذارد ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت  
  ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت  
  شکایتی ز سگانت نبود هاتف را بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت