نیرنگستان/برای برآمدن حاجتها

از ویکی‌نبشته
نیرنگستان از صادق هدایت
برای برآمدن حاجتها

برای بر آمدن حاجتها

 

در کرمان معتقدند که از همزاد یا سایه، ناخوش و یا کسیکه گره در کارش افتاده کمک بخواهد چه علت پیش‌آمدهای بد را در اثر ناپرهیزی و آزار رسانیدن به از ما بهتران میدانند. اگر ناخوش دولتمند باشد برای سلامتی او سفره سبزی میاندازند و هر آینه فقیر باشد بوسیله بوی خوش او را مداوا میکنند لزوم سفره را فالگیر باید تصویب بکند.

بوخوش - نزدیک غروب پیرزنی که مجرب و طرف اعتماد است اسفند و کندر دود میکند و بته آتش میزند آنوقت ناخوش از روی آن میپرد و اگر حالش بد است او را از روی آتش رد میکنند.

سفره سبزی - در کرمان کوهستانی است که «تندرستان» نامند و عقیده عوام اینست که از ما بهتران در آنجا جمع میشوند. پیرزنی که مجرب باشد پیدا میکنند که ممکن است زرتشتی باشد. در سایر شهرها این کار را کنار جوی آب مجرا میکنند و شرطش اینست که در آن اطراف هیچکس نباشد.

کسی که بانی سفره سبزی است کاملا مطیع اوامر آن پیرزن است و درین سفره آنچه که در هفت‌سین است وجود دارد باضافه خوراکهای گوناگون و باید دقت بکنند که همه آنها پاکیزه و خوب باشد بخصوص کماج، سمنو، نمکدان، چراغ روغنی و یا شمع در آن لازم است.

آن پیرزن بتنهائی سر سفره می‌نشیند و از دختر شاه پریان خواهش میکند تا ناخوش شفا بیابد و یا مراد آنکس برآورده شود و پس از انجام آداب مخصوصی هرگاه گربه یا کبوتر سیاه سر سفره بیایند برآمدن حاجت حتمی است چه ممکن است دختر شاه پریان بآن شکل دربیاید و یا اینکه دختر شاه پریان چیزی از سر سفره میخورد و انگشتش را در نمک میزند و گرنه باید این کار تجدید بشود.

آجیل مشکل‌گشا - برای بر آمدن حاجت‌ها و دفع بلاها ماهی یکبار تا هفت مرتبه آجیل مشکل‌گشا باید گرفت و قصه‌اش را هم نقل کرد، ماه اول باید روز جمعه صد دینار ببندند گوشه دستمال و بدهند به آجیل‌فروش بدون اینکه چیزی بگویند آجیل فروش خودش میفهمد و آجیل را میدهد. آجیل مشکل‌گشا هفت است: خرما، پسته، فندق، مغزبادام، نخودچی، کشمش، توت‌خشکه، که باید میان هفت‌نفر تقسیم کرد.

قصه آجیل مشکل گشا:

«جونم برایتان بگوید، آقام که شما باشید. . یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. یک خار کنی بود این بیچاره خیلی پریشان بود و هیچی نداشت. یکروز رفت صحرا خار بکند یک سواری دید، سوار گفت: این اسب مرا نگهدار من بروم بیرون و بیایم وقتی که برگشت یک مشت ریگی از ریگهای بیابان داد باین مرد بعد اسبش را سوار شد و رفت غروب که خار کن بخانه برگشت خیلی غصه‌دار بود ریگها را ریخت گوشه صندوقخانه گفت اینجا باشد بچها باهاش بازی کنند خودش رفت خوابید. شب زنش پاشد رفت پای گهواره بچه شیر بدهد دید توی صندوقخانه روشن است شوهرش را صدا کرد گفت اینها چییه؟ بعد فهمیدند که اینها قیمتیه صبح چند تاش را برد بازار فروخت و خرج کرد بچهایش را نو و نوار کرد کار و بارش خوب شد[۱] کم کم تاجر باشی شد. پول برداشت رفت تجارت، بزنش گفت من که میروم ماهی صد دینار آجیل مشکل‌گشا بگیر بخش کن. این رفت، زنش با زن پادشاه دوست شده بود با هم میرفتند حمام بعد از مدتی که با هم حمام میرفتند یکماه آجیل را یادش رفت بگیرد. ایندفعه که با زن پادشاه رفت توی حمام عنبرچه زن پادشاه گم شد. گفتند کی دزدیده کی ندزدیده، انداختند بگردن این زن و گرفتندش و هرچه داشت و نداشت گرفتند آوردند خانهٔ شاه زنیکه را هم گرفتند حبس کردند. تاجرباشی از سفر که آمد رفت خانه‌اش دید خانه‌اش خراب است و زن و بچه‌اش هم نیستند. خبر رسید باندرون شاه که تاجرباشی آمده او را هم گرفتند و حبس کردند. نصف شب خوابید خوابش برد همان اسب سوار آمد یک تک پا زد گفت: «ای کور باطن من نگفتم ماهی صد دینار آجیل مشکل گشا بگیر؟ صد دینار زیر کند هست بردار آجیل مشکل گشا بگیر.» آن سوار غیب شد او هم از خواب پرید. پا شد آمد دم زندان بیک جوانی گفت این صد دینار را برایم آجیل مشکل گشا بگیر. او گفت برو من عروسی دارم فرصت ندارم آجیل بگیرم. گفت: برو ای جوان که عروسیت عزا بشود. یک جوان دیگر آمد گفت: این صد دینار را آجیل مشکل گشا بگیر. گفت من ناخوش دارم دم مرگ است میخواهم بروم سدر و کافور بگیرم. گفت الهی ناخوشت خوب بشود، جوان رفت آجیل برایش گرفت و آورد هیچی این را آورد و بخش کرد، قصه‌اش را هم گفت. از آنجا بشنو زن پادشاه رختش را کند رفت توی حوض آب تنی بکند یکوقت دید یک کلاغی عنبرچه‌اش را دم تکش گرفته آورد انداخت روی رختهایش. زن پادشاه گفت ای داد بیداد این چه کاری که کردم اینها را بیخود حبس کردم؟ آنها را از حبس مرخص کردند و اسباب زندگیشان را پس دادند. اینها رفتند پی کار خودشان اون دو تا جوان که دم زندان رد شدند اولی رفت خانه دید عروس مرده دومی رفت دید مرده شان زنده شده. خدا همچین که مشکل از کار آنها وا کرد از کار شما هم وا کند.»

سفره بی‌بی سه‌شنبه - این سفره در روز سه شنبهٔ آخر شعبان پهن میشود. چیزهائیکه در آن است عبارت است از کاچی آسمان‌ندیده بی‌شیرینی که شیرینی آنرا جداگانه میگذارند، فطیر، خربزه و اگر فصلش نباشد تخم خربزه میگذارند، خرما، قاوت، آجیل مشکل گشا، آش رشته، کوزه، پنیر و سبزی و غیره و مخلفات آن با پول گدائی تهیه میشود.

صاحبخانه روزه میگیرد، زنهائی که دور سفره هستند همه انگشتشان را در کاچی زده دستشان را بالا نگه میدارند و یکی از آنها قصه مفصلی میگوید که مختصر آن از این قرار است:

«یکی دختری بود زن بابا داشت، این زن بابا خیلی او را اذیت میکرد و هر روز باو گوسفند میداد که ببرد بیابان بچراند. یکروز گوسفندش گم شد این دختر از ترس زن بابا بعد از گریه و زاری نذر کرد که اگر گوسفندش پیدا بشود با پول گدائی سفرهٔ بی‌بی سه شنبه بیندازد. دست بر قضا گوسفندش پیدا شد. اتفاقاً پسر پادشاه آمد بشکار او را دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد و او را با خودش برد. دختر چون در اندرون شاه بود و نمیتوانست با پول گدائی سفره بیندازد درهای اطاق را بست و آرد و روغن را در طاقچه گذاشت و از طاقچه گدائی کرد، به طاقچه می گفت، خاله خیر نده محض رضای خدا آرد بده، روغن بده و بهمین ترتیب، بعد آنها را برداشت و برد در صندوقخانه کاچی بار گذاشت. مادر شوهرش اتفاقاً او را دید. رفت به پسرش گفت: تو دختر گدا را گرفتی و آبروی ما را بردی اصلا پست فطرت است و عادت به گدائی دارد، با وجود اینهمه خوراکهای خوب که اینجاست از توی طاقچه گدائی می کند.

«پسر پادشاه اوقانش تلخ شد همین که زنش را پای دیگ دید لگد زد به دیگ کاچی که برگشت و همه کاچیها ریخت و دو چکه از آن روی ملکی او چکید. بعد پسر پادشاه با دو نفر از پسر های وزیر بشکار رفت و در خورجینش دو تا خربزه گذاشت در راه پسر های وزیر گم شدند. وقت نهار همینکه خورجین را باز کرد دید خربزه ها دو سر پسر های وزیر شده و دو لکه کاچی که روی ملکی او بود دو لکه خون شده بود. پدرش یقین کرد که او پسر های وزیر را کشته و او را حبس کرد. در حبس پسر پادشاه به مادرش پیغام داد تا از دختر بپرسند که این کاچی چه بوده، آن دختر حکایت نذر را نقل کرد و دو باره کاچی را پخت. پسر های وزیر پیدا شدند و شاه هم پسرش را رها کرد.»

بعد حضار انگشتی که در کاچی زده بودند میمکند.

سفره فاطمه زهرا - زنی که میخواهد این ختم را بر دارد باید پاک باشد و این سفره را برای رفع پریشانی، قرض یا ناخوشی و یا به نیت زیارت و یا علت دیگر میاندازند آن زن ابتدا نیت میکند یا فاطمه زهرا برای اینکه من از این گرفتاری خلاص بشوم متوسل بتو میشوم و حاجت بتو میآورم.

این سفره را باید روز پنجشنبه در شب جمعه انداخت و در سه شب جمعه این کار تکرار میشود. برای دفعهٔ اول باید مقدار هفت سیر و نیم آرد خالص پاک را در کیسه سبز کرده به چفت در اطاق بیاویزند تا صاحب نذر از زیر آرد رد بشود (دفعهٔ دوم ۸ سیر و دفعهٔ سوم ده سیر و نیم) و صبح آن آرد را در جای تاریکی که آسمان نبیند با روغن و شیرینی کم کاچی درست میکنند بعد آن را در کاسه میریزند رویش را سفید میکشند و دست به آن نمیزنند. مخلفات دیگر سفره از این قرار است: شیرینی - آجیل شیرین - فطیر - شربت - نان سبزی - میوه و یک میوهٔ در بسته (هندوانه یا خربزه) و غیره و موقع ظهر همه کسانیکه دعوت دارند سر سفره حاضر میشوند بعد روضه خوان روضهٔ پنج تن را میخواند بعد روی کاچی را پس میزنند و جای انگشت فاطمه روی آنست وهمهٔ حضار برای تبرک از آن کاچی میخورند و تنقلات دیگر را میان خودشان قسمت میکنند ازین کاچی مرد نباید بخورد و هر زنی که می خورد باید پاک باشد. سفره دوم را هم بهمین ترتیب می‌اندازند ولی سفرهٔ سوم را گرو بر میدارند تا حاجتشان بر آورده شود[۲].

ختم امیر المؤمنین - این ختم دارای نماز مخصوص است که در چهار شب جمعه می خوانند و قبل از نماز این شعر را می‌خوانند:

یا اله‌العالمین در باز کن،

یا امیرالمؤمنین درخواست کن،

  مشکلی افتاده اندر کار من با دو انگشت یدالله باز کن  
این نماز دو یا سه ساعت طول میکشد و پس از ادعیه

و ورد های مختلف از حالت طبیعی خارج میشوند و به خیال خودشان در عالم ملکوتی میروند، شب جمعه چهارم که دست به دامان حضرت میشوند حضرت با یک اسب و شمشیر در نظر آن شخص مجسم میشود که او بدون اراده روی انگشت های پای خودش در حالت قیام چرخ می خورد و جلو حضرت قرار میگیرد و تقاضای خود را بحضرت میگوید بعد زمین می خورد و بیهوش میشود و نتیجه در خواب باو آشکار میشود.


  1. بر گوینده و شنونده معلوم است که آن سوار علی بوده و آن ریگها از برکت دست او گوهر شبچراغ شده بوده است. مشکل‌گشائی از صفات مخصوص علی ودست مشکل‌گشای او معروف است.
      اگر دست علی دست خدا نیست چرا دست دگر مشکل گشا نیست؟  
  2. سفره های دیگر از قبیل سفرهٔ بی‌بی حور و بی‌بی نور و غیره هم هست که از شرح آن چشم پوشیدیم و تقریباً همهٔ آنها شبیه هستند.