نظامی (هفت پیکر)/چون فروزنده شد به عکس و عیار
ظاهر
چون فروزنده شد به عکس و عیار | نقد این گنجه خیز رومی کار | |||||
نام شاهنشهی برو بستم | کاب گیرد ز نقش او دستم | |||||
شاه رومی قبای چینی تاج | جزیتش داده چین و روم خراج | |||||
یافته از ره اصول و فروع | بخت ایشوع و رای بختیشوع | |||||
بر زمین بوسش آسمان بر پای | و آفرینش ز جاه او بر جای | |||||
در نظامی که آسمان دارد | اجری مملکت دو نان دارد | |||||
زان مروت که بوی مشک دهد | للتر چو خاک خشک دهد | |||||
از زمین تا اثیر درد و کفست | صافی او شد که مایه شرفست | |||||
در ذهب دادنش به سائل خویش | زر مصری ز ریگ مکی بیش | |||||
تیغش آن کرده در صلابت سنگ | کاتش تیز با تراش خدنگ | |||||
بید برگش به نوک موی شکاف | نافه کوه را فکنده ز ناف | |||||
درعش از دست صبح نیزه گشای | نیزش از درع ماه حلقه ربای | |||||
شش جهت بر قبای او زرهی | هفت چرخ از کمند او گرهی | |||||
ای نظامی امیدوار به تو | نظم دوران روزگار به تو | |||||
زمی از قدرت آسمان داند | و آسمانت هم آسمان خواند | |||||
دور و نزدیگ چون در آب سپهر | تیز و آهسته چون در آینه مهر | |||||
قائم عهد عالمی به درست | قائم نامده فکندهی تست | |||||
با همه چون ملک بر آمدهای | وز همه چون فلک سر آمدهای | |||||
این چنین نامه بر تو شاید بست | کز تو جای بلند نامی هست | |||||
چونکه شد لعل بسته بر تاجش | بر تو بستم ز بیم تاراجش | |||||
گر به سمع تو دلپسند شود | چون سریر تو سربلند شود | |||||
خار کان انگبین بر او رانند | زیرکانش ترانگبین خوانند | |||||
میوهای دادمت ز باغ ضمیر | چرب و شیرین چو انگبین در شیر | |||||
ذوق انجیر داده دانهی او | مغز بادام در میانهی او | |||||
پیش بیرونیان برونش نغز | وز درونش درونیان را مغز | |||||
حقهای بسته پر ز در دارد | وز عبارت کلید پر دارد | |||||
در دران رشته سر گرای بود | که کلیدش گره گشای بود | |||||
هر چه در نظم او ز نیک و بدست | همه رمز و اشارت خردست | |||||
هر یک افسانهای جداگانه | خانهی گنج شد نه افسانه | |||||
آنچه کوتاه جامه شد جسدش | کردم از نظم خود دراز قدش | |||||
وآنچه بودش درازی از حد بیش | کوتهی دادمش به صنعت خویش | |||||
کردم این تحفه را گزارش نغز | اینت چرب استخوان شیرین مغز | |||||
تا دراری به حسن او نظری | جلوهای دادمش به هر هنری | |||||
لطف بسیار دخل اندک خرج | کرده در هر دقیقه درجی درج | |||||
دست ناکرده دلستانی چند | بکر چون روی غنچه زیر پرند | |||||
مصرعی زر و مصرعی از در | تهی از دعوی و ز معنی پر | |||||
تا بدانند کز ضمیر شگرف | هر چه خواهم دراورم به دو حرف | |||||
وانچه بر هفت کنج خانهی راز | بستم آرایشی فراخ و دراز | |||||
غرض آن شد که چشم از آرایش | در فراخی پذیرد آسایش | |||||
آنچه بینی که بر بساط فراخ | کردهام چشم و گوش را گستاخ | |||||
تنگ چشمان معنیم هستند | که رخ از چشم تنگ بربستند | |||||
هر عروسی چو گنج سر بسته | زیر زلفش کلید زر بسته | |||||
هر که این کان گشاد زر باید | بلکه در یابد آن که دریابد | |||||
من که نقاش نیشکر قلمم | رطب افشان نخل این حرمم | |||||
نی کلکم ز کشتزار هنر | به عطارد رساند سنبل تر | |||||
سنبله کرد سنبلم را خاص | گرچه القاص لایحب القاص | |||||
چون من از قلعه قناعت خویش | شاه را گنج زر کشیدم پیش | |||||
در ادا کردن زر جایز | وامدار منست روئین دز | |||||
وامداری نه کز تهی شکمی | دز روئین بود ز بی در می | |||||
کاهن تیز آن گریوهی سنگ | لعل و الماس ریخت صد فرسنگ | |||||
لعل بر دست دوستان به قیاس | وز پی پای دشمنان الماس | |||||
آن نه دز کعبه مسلمانیست | مقدس رهروان روحانیست | |||||
میخ زرین و مرکز زمی است | نام رویین دزش ز محکمی است | |||||
یافت دریافت نارسیده او | زهره را هم زره دریده او | |||||
جبل الرحمه زان حریم دریست | بو قبیس از کلاه او کمریست | |||||
ابدی باد خط این پرگار | زان بلند آفتاب نقطه قرار | |||||
در دزی چون حصار پیوندند | نامهای بر کبوتری بندند | |||||
تا برد نامه را کبوتر شاد | بر آنکس که او رسد فریاد | |||||
من که در شهر بند کشور خویش | بسته دارم گریز گه پس و پیش | |||||
نامه در مرغ نامه بربستم | کو رساند به شاه من رستم | |||||
ای فلک بر در تو حلقه به گوش | هم خطا پوش و هم خطائی پوش | |||||
چون مرا دولت تو یاری کرد | طبع بین تا چه سحرکاری کرد | |||||
از پس پانصد و نود سه بران | گفتم این نامه را چو ناموران | |||||
روز بر چارده ز ماه صیام | چار ساعت ز روز رفته تمام | |||||
باد بر تو مبارک این پیوند | تا نشینی بر این سریر بلند | |||||
نوشی آب حیات ازین ابیات | زنده مانی چو خضر از آب حیات | |||||
ای که در ملک جاودان بادی | ملک با عمر و عمر با شادی | |||||
گر نرنجی ز راه معذوری | گویمت نکتهای به دستوری | |||||
بزمهای تو گرچه رنگینست | آنچه بزم مخلد است اینست | |||||
هر چه هست از حساب گوهر و گنج | راحت اینست و آن دگر همه رنج | |||||
آن اگر صد کشد به پانصد سال | دیر زی تو که هم رسد به زوال | |||||
وین خزینه که خاص درگاهست | ابدالدهر با تو همراهست | |||||
این سخن را که شد خرد پرورد | بر دعای تو ختم خواهی کرد | |||||
دولتی باش هر کجا باشی | در رکابت فلک به فراشی | |||||
دولتت را که بر زیارت باد | خاتم کار بر سعادت باد |