نظامی (هفت پیکر)/چون زمین از گلیم گرد آلود
ظاهر
چون زمین از گلیم گرد آلود | سایه گل بر آفتاب اندود | |||||
شه درین خشت خانهی خاکی | خشت نمناک شد ز غمناکی | |||||
راه میجست بر مصالح کار | تا ز گل چون برد درشتی خار | |||||
درجفای جهان نظاره کنان | مصلحت را به عدل چاره کنان | |||||
چون ز کار وزیرش آمد یاد | دست از اندیشه بر شقیقه نهاد | |||||
تا سحر گه نخفت ازان خجلی | دیده برهم نزد ز تنگ دلی | |||||
چون درین کوزه سفال سرشت | چشمه آفتاب ریحان کشت | |||||
شه چو باران رسیده ریحانی | کرد بر تشنگان گل افشانی | |||||
داد فرمان که تخت بار زنند | بر در بارگاه دار زنند | |||||
عام را بار داد و خود بنشست | خاصگاه ایستاده تیغ بدست | |||||
سربلندان ملک را بنشاند | عدل را ناقه بر بلندی راند | |||||
جمع کرد از خلایق انبوهی | برکشید از نظارگاه کوهی | |||||
آن جفا پیشه را که بود وزیر | پای تا سر کشیده در زنجیر | |||||
زنده بردار کرد و باک نبرد | تا چو دزدان به شرمساری مرد | |||||
گفت هر ک آنچنان سرافرازد | روزگارش چنین سراندازد | |||||
از خیانتگریست بدنامی | وز بدی هست بد سرانجامی | |||||
ظالمی کانچنان نماید شور | عادلانش چنین کنند به گور | |||||
تا نگوئی که عدل بی یار است | آسمان و زمین بدین کار است | |||||
هر که میخ و کدینه پیش نهاد | کنده بر دست و پای خویش نهاد | |||||
پس از این داوری نمای بزرگ | یاد کرد از سگ و شبانه و گرگ | |||||
و آن شبان را بخواند و شاهی داد | نیک بختی و نیک خواهی داد | |||||
سختی از کار مملکت برداشت | برکسی زوردست کس نگذاشت | |||||
تا نه بس دیر از چنان تدبیر | آهنش زر شد و پلاس حریر | |||||
لشگر و گنج شد بر او انبوه | این ز دریا گذشت و آن از کوه | |||||
چون به خاقان رسیده شد خبرش | باز پس شد نداد درد سرش | |||||
کس فرستاد و عذر خواست بسی | بر نزد بی رضای او نفسی | |||||
گفت کان کشتنی که شاهش کشت | آفتی بود فتنه را هم پشت | |||||
سوی ما نامه کرد و ما را خواند | فصلهائی به دلفریبی راند | |||||
تا بدان عشوههای طبع فریب | ازمن ساده طبع برد شکیب | |||||
گفت کان پر ز راست و ره خالی | کاین بخوانی شتاب کن حالی | |||||
شه ز مستی بدان نپردازد | کابی از دست بر رخ اندازد | |||||
من کمر بستهام به دمسازی | از تو تیغ و ز من سراندازی | |||||
چون خبرهای شاه بشنیدم | کارها بر خلاف آن دیدم | |||||
شه به هنگام آشتی و نبرد | کارهائی کند که شاید کرد | |||||
من همان سفته گوش حلقه کشم | با خود از چین و با تو از حبشم | |||||
دخترم خود کنیز خانه تست | تاج من خاک آستانه تست | |||||
وانچه آن خائن خرابی خواه | به شکایت نبشته بود ز شاه | |||||
همه طومارها بهم در پیخت | داد تا پیک پیش خسرو ریخت | |||||
شه چو برخواند نامهای وزیر | تیز شد چون قلم به دست دبیر | |||||
بر هلاکش سپاسداری کرد | کار ازان پس به استواری کرد | |||||
پیکر عدل چون به دیدهی شاه | عبرت انگیخت از سپید و سیاه | |||||
شاه کرد از جمال منظر او | هفت پیکر فدای پیکر او | |||||
بیخ دیگر خیالها برکند | دل درو بست و شد بدو خرسند |