نظامی (هفت پیکر)/روزی از صبح فتح نورانی
ظاهر
روزی از صبح فتح نورانی | آسمان بر گشاده پیشانی | |||||
فرخ و روشن و جهان افروز | خنک آن روز یاد باد آن روز | |||||
شه به خوبی چو روی دلبندان | مجلسی ساخت با خردمندان | |||||
روز خانه نه روز بستان بود | کاولین روزی از زمستان بود | |||||
شمع و قندیل باغها مرده | رخت و بنگاه باغبان برده | |||||
بانگ دزدیده بلبلان را زاغ | بانگ دزدی در آوریده به باغ | |||||
زاغ جز هندوی نسب نبود | دزدی از هندوان عجب نبود | |||||
زاغ مانده به باغ بیبلبل | خار مانده به یادگار از گل | |||||
داده نقاش باد شبگیری | آب را حلقهای زنجیری | |||||
تاب سرما که برد از آتش تاب | آب را تیغ و تیغ را کرد آب | |||||
دمه پیکان آبدار به دست | چشم را سفت و چشمه را میبست | |||||
شیر در جوش چون پنیر شده | خون در اندام زمهریر شده | |||||
کوه قاقم زمین حواصل پوش | چرخ سنجاب درکشیده به دوش | |||||
بر بهائم ددان کمین کرده | پوست کنده به پوستین کرده | |||||
رستنی در کشیده سر به زمین | نامیه گشته اعتکاف نشین | |||||
کیمیا کاری جهان دو رنگ | لعل آتش نهفته در دل سنگ | |||||
گل ز حکمت به کوزهای پوده | گل حکمت به سر بر اندوه | |||||
زیبقیهای آبگینه آب | تخته بر تخته گشته نقره ناب | |||||
در چنین فصل تابخانه شاه | داشته طبع چار فصل نگاه | |||||
ار بسی بویهای عطرآمیز | معتدل گشته باد برف انگیز | |||||
میوهها و شرابهای چو نوش | مغز را خواب داده دل را هوش | |||||
آتش انگیخته ز صندل و عود | دود گردش چو هندوان به سجود | |||||
آتشی زو نشاط را پشتی | کان گوگرد سرخ زردشتی | |||||
خونی از جوش منعقد گشته | پرنیانی به خون در آغشته | |||||
فندقی رنگ داده عنابش | گشته شنگرف سوده سیمایش | |||||
سرخ سیبی دل از میان کنده | به دلش ناردانه آکنده | |||||
کهربائی ز قیر کرده خضاب | آفتابی ز مشک بسته نقاب | |||||
ظلمتی کشته از نواله نور | لالهای رسته از کلاله حور | |||||
ترکی از اصل رومیان نسبش | قرهالعین هندوان لقبش | |||||
مشعل یونس و چراغ کلیم | بزم عیسی و باغ ابراهیم | |||||
شوشهای ز کال مشگین رنگ | گرد آتش چو گرد آینه زنگ | |||||
آن سیه رنگ و این عقیق صفات | کان یاقوت بود در ظلمات | |||||
گوهرش داده دیدها را قوت | زرد و سرخ و کبود چون یاقوت | |||||
نو عروسی شراره زیور او | عنبرینه ز کال در بر او | |||||
حجله و بزمهای به زر کاری | حجله عودی و بزمه گلناری | |||||
گرد آن بزمه پرند زده | کبک و دراج دست بند زده | |||||
بر سر آتش از سر خاصی | فاخته پر فشان به رقاصی | |||||
زردی شعله در بخار گیاه | گنج زر بود زیر مار سیاه | |||||
دوزخی و بهشتیش مشهور | دوزخ از گرمی و بهشت از نور | |||||
دوزخ اهل کاروان کنشت | روضه راه رهروان بهشت | |||||
زند زردشت نغمه ساز بر او | مغ چو پروانه خرقهباز بر او | |||||
آب افسرده را گشاده مسام | ای دریغا چرا شد آتش نام | |||||
خانه سرسبزتر ز سایه سرو | باده گلرنگتر از خون تذرو | |||||
ریخته آسمان فاخته گون | از هوا فاخته ز فاخته خون | |||||
باده در جام آبگینه گهر | راست چون آب خشک و آتش تر | |||||
گور چشمان شراب میخوردند | ران گوران کباب میکردند | |||||
شاه بهرام گور با یاران | باده میخورد چون جهان داران | |||||
می و نقل و سماع و یاری چند | میگساری و غمگساری چند | |||||
راح گلگون چو گلشکر خنده | پخته گشته در آتش زنده | |||||
مغزها در سماع گرم شده | دل ز گرمی چو موم نرم شده | |||||
زیرکان راه عیش میرفتند | نکتههای لطیف میگفتند | |||||
هر گرانمایهای ز مایه خویش | گفت حرفی به قدر پایه خویش | |||||
چون سخن در سخن مسلسل گشت | بر زبان سخنوری بگذشت | |||||
کین درج کاسمان شه دارد | وین دقیقه که او نگه دارد | |||||
هیچکس را ز خسروان جهان | کس ندیداست آشکار و نهان | |||||
هست ما را ز فر تارک او | همه چیز از پی مبارک او | |||||
ایمنی هست و تندرستی هست | تنگی دشمن و فراخی دست | |||||
تندرستی و ایمنی و کفاف | این سه مایهست و آن دیگر همه لاف | |||||
تن چو پوشیده گشت و حوصله پر | در جهان گونه لعل باش و نه در | |||||
ما که مثل تو پادشا داریم | همه داریم چون ترا داریم | |||||
کاشکی چارهای در آن بودی | که ز ما چشم بدنهان بودی | |||||
گردش اختر و پیام سپهر | هم بدین فرخی نمودی چهر | |||||
طالع خوشدلی زره نشدی | عیش بر خوشدلان تبه نشدی | |||||
تا همه ساله شاه بودی شاد | خرمن عیش را نبردی باد | |||||
شادمان جان شاه میباید | جان ما گر فدا شود شاید | |||||
چون سخن گو سخن به پایان برد | هر کسی دل بدان سخن بسپرد | |||||
دور کرد آن دم از در آن دمه را | دلپسند آمد آن سخن همه را | |||||
در میان بود مردی آزاده | مهتر آئین و محتشم زاده | |||||
شیده نامی به روشنی چون شید | نقش پیرای هر سیاه و سپید | |||||
اوستادی به شغل رسامی | در مساحت مهندسی نامی | |||||
از طبیعی و هندسی و نجوم | همه در دست او چو مهره موم | |||||
خرده کاری به کار بنائی | نقشبندی به صورت آرائی | |||||
کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد | جان زمانی ستد دل از فرهاد | |||||
کرده شاگردی خرد به درست | بوده سمنارش اوستاد نخست | |||||
در خورنق ز نغز کاریها | داده با اوستاد یاریها | |||||
چون در آن بزم شاه را خوش دید | در زبان آب و در دل آتش دید | |||||
زد زمین بوس و گشت شاهپرست | چون زمین بوسه داد باز نشست | |||||
گفت اگر باشدم ز شه دستور | چشم بد دارم از دیارش دور | |||||
کاسمان سنجم و ستارهشناس | آگه از کار اختران به قیاس | |||||
در نگارندگی و گلکاری | وحی صنعت مراست پنداری | |||||
نسبتی گیرم از سپهر بلند | که نیارد به روی شاه گزند | |||||
تا بود در نشاط خانه خاک | ز اختران فلک ندارد باک | |||||
جای در حرزگاه جان دارد | بر زمین حکم آسمان دارد | |||||
وان چنانست کز گزارش کار | هفت پیکر کنم چو هفت حصار | |||||
رنگ هر گنبدی جداگانه | خوشتر از رنگ صد صنم خانه | |||||
شاه را هفت نازنین صنمست | هریکی را ز کشوری علمست | |||||
هست هر کشوری به رکن و اساس | در شمار ستارهای به قیاس | |||||
هفته را بیصداع گفت و شنید | روزهای ستاره هست پدید | |||||
در چنان روزهای بزم افروز | عیش سازد به گنبدی هر روز | |||||
جامه همرنگ خانه در پوشد | با دلارام خانه مینوشد | |||||
گر برین گفته شاه کار کند | خویشتن را بزرگوار کند | |||||
تا بود عمر بر نشانه کار | باشد از عمر خویش برخوردار | |||||
شاه گفتا گرفتم این کردم | خانه زرین در آهنین کردم | |||||
عاقبت چون همی بباید مرد | اینهمه رنجها چه باید برد | |||||
وانچه گفتی که گنبد آرایم | خانه را همچنان به پیرایم | |||||
اینهمه خانههای گام و هواست | خانه خانه آفرین به کجاست؟ | |||||
در همه گرچه آفرین گویم | آفریننده را کجا جویم | |||||
باز گفت این سخن خطا گفتم | جای جای آفرین چرا گفتم | |||||
آنکه در جا نشایدش دیدن | همه جایش توان پرستیدن | |||||
این سخن گفت شاه و گشت خموش | زان هوس در دماغش آمد جوش | |||||
زانکه در کارنامه سمنار | دید در شرح هفت پیکر کار | |||||
کان پری پیکران هفت اقلیم | داشت در درج خود چو در یتیم | |||||
در گرفت این سخن به شاه جهان | کاگهی داشت از حساب نهان | |||||
در جواب سخن نکرد شتاب | روزکی چند را نداد جواب | |||||
چون برین گفته رفت روزی چند | شبده را خواند شاه شیدا بند | |||||
آنچه پذرفته بود ازو درخواست | کرد کارش چنانکه باید راست | |||||
گنجی آماده کرد و برگ سپرد | تا برد رنج اگر تواند برد | |||||
روزی از بهر شغل رسامی | بهرهمند از بقای بهرامی | |||||
مرد اخترشناس طالع بین | کرد بر طالعی خجسته گزین | |||||
شیده بر طالعی خجسته نهاد | کرد گنبد سرای را بنیاد | |||||
تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت | که کسش از بهشت وا نشناخت | |||||
چون چنان هفت گنبد گهری | کرد گنبدگری چنان هنری | |||||
هریکی را به طبع و طالع خویش | شرط اول نگاهداشت به پیش | |||||
چون شه آمد بدید هفت سپهر | به یکی جای دست داده به مهر | |||||
دید کافسانه شد به جمله دیار | آنچنان نعمان نمود با سمنار | |||||
ناپسند آمد اهل بینش را | کشتن آن صنع آفرینش را | |||||
تا شود شاد شیده از بهرام | شهر بابک به شیده داد تمام | |||||
گفت نعمان اگر خطائی کرد | کان عقوبت بر آشنائی کرد | |||||
عدل من عذر خواه آن ستمست | آن نه از بخل و این نه از کرمست | |||||
کار عالم چنین تواند بود | زو یکی را زیان یکی را سود | |||||
یاری از تشنگی کباب شود | یار دیگر غریق آب شود | |||||
همه در کار خویش حیرانند | چاره جز خامشی نمیدانند | |||||
چونکه بهرام کیقباد کلاه | تاج کیخسروی رساند به ماه | |||||
بیستونی ز ناف ملک انگیخت | کانچه فرهاد کرد ازو بگریخت | |||||
در چنان بیستون هفت ستون | هتف گنبد کشید بر گردون | |||||
شد در آن باره فلک پیوند | بارهای دید بر سپهر بلند | |||||
هفت گنبد درون آن باره | کرده بر طبع هفت سیاره | |||||
رنگ هر گنبدی ستارهشناس | بر مزاج ستاره کرده قیاس | |||||
گنبدی کو ز قسم کیوان بود | در سیاهی چو مشک پنهان بود | |||||
وانکه بودش ز مشتری مایه | صندلی داشت رنگ و پیرایه | |||||
وانکه مریخ بست پرگارش | گوهر سرخ بود در کارش | |||||
وانکه از آفتاب داشتش خبر | زرد بود از چه؟ از حمایل زر | |||||
وانکه از زیب زهره یافت امید | بود رویش چو روی زهره سپید | |||||
وانکه بود از عطاردش روزی | بود پیروزهگون ز پیروزی | |||||
وانکه مه کرده سوی برجش راه | داشت سرسبزیی ز طلعت شاه | |||||
برکشیده بر این صفت پیکر | هفت گنبد به طبع هفت اختر | |||||
هفت کشور تمام در عهدش | دختر هفت شاه در مهدش | |||||
کرده هر دختری به رنگ و به رای | گنبدی را ز هفت گنبد جای | |||||
وز نمودار خانه تا بفریش | کرده همرنگ روی گنبد خویش | |||||
روز تا روز شاه فرخ بخت | در سرای دگر نهادی رخت | |||||
شنبه آنجا که قسم شنبه بود | وآن دگرها چنان کز آن به بود | |||||
چون به نیروی رأی فرزانه | مجلس آراستی به هر خانه | |||||
هرکجا جام باده نوشیدی | جامه همرنگ خانه پوشیدی | |||||
بانوی خانه پیش بنشستی | جلوه برداشتی ز هر دستی | |||||
تا دل شاه را چگونه برد | شاه حلوای او چگونه خورد | |||||
گفتی افسانهای مهرانگیز | که کند گرم شهوتان را تیز | |||||
گرچه زینگونه برکشید حصار | جان نبرد از اجل به آخر کار | |||||
ای نظامی ز گلشنی بگریز | که گلش خار گشت و خارش تیز | |||||
با چنین ملک ازین دو روزه مقام | عاقبت بین چگونه شد بهرام |