نظامی (مخزن الاسرار)/کودکی از جمله آزادگان
ظاهر
کودکی از جمله آزادگان | رفت برون با دو سه همزادگان | |||||
پای چو در راه نهاد آن پسر | پویه همی کرد و درآمد به سر | |||||
پایش ازان پویه درآمد ز دست | مهر دل و مهره پشتش شکست | |||||
شد نفس آن دو سه همسال او | تنگتر از حادثه حال او | |||||
آنکه ورا دوسترین بود گفت | در بن چاهیش بباید نهفت | |||||
تا نشود راز چو روز آشکار | تا نشویم از پدرش شرمسار | |||||
عاقبت اندیشترین کودکی | دشمن او بود در ایشان یکی | |||||
گفت همانا که در این همرهان | صورت این حال نماند نهان | |||||
چونکه مرا زین همه دشمن نهند | تهمت این واقعه بر من نهند | |||||
زی پدرش رفت وخبردار کرد | تا پدرش چاره آن کار کرد | |||||
هرکه درو جوهر دانائیست | بر همه چیزیش توانائیست | |||||
بند فلک را که تواند گشاد؟ | آنکه بر او پای تواند نهاد | |||||
چون ز کم و بیش فلک درگذشت | کار نظامی ز فلک برگذشت |