نظامی (مخزن الاسرار)/من که درین دایره دهربند
ظاهر
من که درین دایره دهربند | چون گره نقطه شدم شهربند | |||||
دسترس پای گشائیم نیست | سایه ولی فر همائیم نیست | |||||
پای فرو رفته بدین خاک در | با فلکم دست به فتراک در | |||||
فرق به زیر قدم انداختم | وز سر زانو قدمی ساختم | |||||
گشته ز بس روشنی روی من | آینه دل سر زانوی من | |||||
من که به این آینه پرداختم | آینه دیده درانداختم | |||||
تا زکدام آینه تابی رسد | یا ز کدام آتشم آبی رسد | |||||
چون نظر عقل به رای درست | گرد جهان دست برآورد چست | |||||
دید از آن مایه که در همتست | پایه دهی را که ولی نعمتست | |||||
شاه قوی طالع فیروز چنگ | گلبن این روضه فیروزه رنگ | |||||
خضر سکندر منش چشمه رای | قطب رصد بند مجسطی گشای | |||||
آنکه ز مقصود وجود اولست | و آیت مقصود بدو منزلست | |||||
شاه فلک تاج سلیمان نگین | مفخر آفاق ملک فخر دین | |||||
نسبت داودی او کرده چست | بر شرفش نام سلیمان درست | |||||
رایت اسحاق ازو عالیست | ضدش اگر هست سماعیلیست | |||||
یکدله شش جهت و هفتگاه | نقطه نه دایره بهرام شاه | |||||
آنکه ز بهرامی او وقت زور | گور بود بهره بهرام گور | |||||
مفخر شاهان به تواناتری | نامور دهر به داناتری | |||||
خاص کن ملک جهان بر عموم | هم ملک ارمن و هم شاه روم | |||||
سلطنت اورنگ خلافت سریر | روم ستاننده ابخاز گیر | |||||
عالم و عادلتر اهل وجود | محسن و مکرمتر ابنای جود | |||||
دین فلک و دولت او اخترست | ملک صدف خاک درش گوهرست | |||||
چشمه و دریاست به ماهی و در | چشمه آسوده و دریای پر | |||||
با کفش این چشمه سیماب ریز | خوانده چو سیماب گریزا گریز | |||||
خنده زنان از کمرش لعل ناب | بر کمر لعل کش آفتاب | |||||
آفت این پنجره لاجورد | پنجه در او زد که به دو پنجه کرد | |||||
کوس فلک را جرسش بشکند | شیشه مه را نفسش بشکند | |||||
خوب سرآغازتر از خرمی | نیک سرانجامتر از مردمی | |||||
جام سخا را که کفش ساقیست | باقی بادا که همین باقیست |