نظامی (مخزن الاسرار)/مجلس خلوت نگر آراسته
ظاهر
مجلس خلوت نگر آراسته | روشن و خوش چون مه ناکاسته | |||||
شمع فروزان و شکر ریخته | تخت زده غالیه آمیخته | |||||
دشمن جانست ترا روزگار | خویشتن از دوستیش واگذار | |||||
بین که بزنجیر کیان را کشید | هرکه درو دید زبان را کشید | |||||
با تو دنیا طلب دین گذار | بانگ برآورده رقیبان بار | |||||
کز در بیدادگران باز گرد | گرد سراپرده این راز گرد | |||||
از تف این بادیه جوشیدهای | بر تو نپوشند که پوشیدهای | |||||
سرد نفس بود سگ گرم کین | روبه از آن دوخت مگر پوستین | |||||
دوزخ گوگرد شد این تیره دشت | ای خنک آنکس که سبکتر گذشت | |||||
آب دهانی به ادب گرد کن | در تف این چشمه گوگود کن | |||||
باز ده این وام فلک داده را | طرح کن این خاک زمین زاده را | |||||
جمله برانداز باستادیی | تا تو فرو مانی و آزادیی | |||||
هرکه درین راه منی میکند | بر من و تو راهزنی میکند | |||||
خصمی کژدم بتر از اژدهاست | کاین ز تو پنهان بود آن برملاست | |||||
خانه پر از دزد جواهر بپوش | بادیه پر غول به تسبیح کوش | |||||
غارتیانی که ره دل زنند | راه به نزدیکی منزل زنند | |||||
ترسم از آن شب که شبیخون کنند | خوارت ازین باده بیرون کنند | |||||
دشمن خردست بلائی بزرگ | غفلت ازو هست خطائی سترگ | |||||
با عدوی خرد مشو خرد کین | خرد شوی گر نشوی خرد بین | |||||
با همه خردی به قدر مایه زور | میل کش بچه شیر است مور | |||||
قافله برده به منزل رسید | کشتی پر گشته به ساحل رسید | |||||
تات نبینند نهان شو چو خواب | تات نرانند روان شو چو آب | |||||
پای درین صومعه ننهادنیست | چون بنهی واستده دادنیست | |||||
گر نروی در جگرت خون نهند | راتبت از صومعه بیرون نهند | |||||
گر سفر از خاک نبودی هنر | چرخ شب و روز نکردی سفر | |||||
تا ندرد دیو گریبانت خیز | دامن دین گیر و در ایمان گریز | |||||
شرع ترا خواند سماعش بکن | طبع ترا نیست وداعش بکن | |||||
شرع نسیمی است به جانش سپار | طبع غباری به جهانش گذار | |||||
شرع ترا ساخته ریحان به دست | طبع پرستی مکن او را پرست | |||||
بر در هر کس چو صبا درمتاز | با دم هر خس چو هوا درمساز | |||||
اینهمه چون سایه تو چون نور باش | گر همه داری ز همه دور باش | |||||
چنبر تست این فلک چنبری | تا تو ازین چنبر سر چون بری | |||||
گر به تو بر قصه کند حال خویش | یا خبری گویدت از سال خویش | |||||
تنگ بود غار تو با غور او | هیچ بود عمر تو با دور او | |||||
آخر گفتار تو خاموشیست | حاصل کار تو فراموشیست | |||||
تا بجهان در نفسی میزنی | به که در عشق کسی میزنی | |||||
کاین دو نفس با چو تو افتادهای | خوش نبود جز به چنان بادهای | |||||
هیچ قبائی نبرید آسمان | تا دو کله وار نبرد از میان | |||||
هرچه کنی عالم کافر ستیز | بر تو نویسد به قلمهای تیز | |||||
و آنچه گشائی ز در عز و ناز | بر تو همان در بگشایند باز | |||||
چشم تو گر پرده طنازیست | با تو درین پرده همان بازیست | |||||
نیک و بد آنان که بسی دیدهاند | نیک بدان بد نپسندیدهاند | |||||
هرکه رهی رفت نشانی بداد | هرکه بدی کرد ضمانی بداد | |||||
صورت اگر نیک و اگر بد بری | نام تو آنست که با خود بری | |||||
خار بود نام گل خارپوش | عنبر نام آمده عنبر فروش | |||||
قلب مشو تا نشوی وقت کار | هم ز خود و هم ز خدا شرمسار | |||||
بانگ بر این دور جگر تاب زن | سنگ بر این شیشه خوناب زن | |||||
رجم کن این لعبت شنگرف را | در قلم نسخ کش این حرف را | |||||
دست بر این قلعه قلعی برآر | پای درین ابلق ختلی درآر | |||||
تا فلک از منبر نه خرگهی | بر تو کند خطبه شاهنشهی | |||||
کار تو باشد علم انداختن | کار من است این علم افراختن | |||||
آدمیم رفع ملک میکنم | دعوی از آنسوی فلک میکنم | |||||
قیمتم از قامتم افزونترست | دورم از این دایره بیرونترست | |||||
آب نه و بحر شکوهی کنم | جغد نه و گنج پژوهی کنم | |||||
چون فلکم بر سر گنجست پای | لاجرممم سخت بلندست جای |