نظامی (مخزن الاسرار)/لعبت بازی پس این پرده هست
ظاهر
لعبت بازی پس این پرده هست | گرنه بر او این همه لعبت که بست | |||||
دیده دل محرم این پرده ساز | تا چه برون آید از این پرده راز | |||||
در پس این پرده زنگار گون | عاریتانند ز غایت برون | |||||
گوهر چشم از ادب افروخته | بر کمر خدمت دل دوخته | |||||
هیچ در این نقطه پرگار نیست | کز خط این دایره بر کار نیست | |||||
این دو سه مرکب که به زین کردهاند | از پی ما دست گزین کردهاند | |||||
پیشتر از جنبش این تازگان | نوسفران و کهن آوازگان | |||||
پایگه عشق نه ما کردهایم؟ | دستکش عشق نه ما خوردهایم؟ | |||||
در دو جهان عیب و هنر بستهاند | هر دو به فتراک تو بربستهاند | |||||
نیست جهانرا چو تو همخانهای | مرغ زمین را ز تو به دانهای | |||||
بگذر از این مرغ طبیعت خراش | بر سر اینمرغ چو سیمرغ باش | |||||
مرغ قفس پر که مسیحای تست | زیر تو پر دارد و بالای تست | |||||
یا ز قفس چنگل او کن جدا | یا قفس خویش بدو کن رها | |||||
تا بنه چون سوی ولایت برد | در پر خویشت بحمایت برد | |||||
چون گذری زین دو سه دهلیز خاک | لوحتر از تو بشویند پاک | |||||
ختم سپیدی و سیاهی شوی | محرم اسرار الهی شوی | |||||
سهل شوی بر قدم انبیا | اهل شوی در حرم کبریا | |||||
راه دو عالم که دو منزل شدست | نیم ره یکنفس دل شدست | |||||
آنکه اساس تو بر این گل نهاد | کعبه جان در حرم دل نهاد | |||||
نقش قبول از دل روشن پذیر | گرد گلیم سیه تن مگیر | |||||
سرمه کش دیده نرگس صباست | رنگرز جامه مس کیمیاست | |||||
تن چه بود ریزش مشتی گلست | هم دل و هم دل که سخن با دلست | |||||
بنده دل باش که سلطان شوی | خواجه عقل و ملک جان شوی | |||||
نرمی دل میطلبی نیفهوار | نافه صفت تن بدرشتی سپار | |||||
ایکه ترابه ز خشن جامه نیست | حکم بر ابریشم بادامه نیست | |||||
خوبی آهو ز خشن پوستیست | رقش از آن نامزد دوستیست | |||||
مشک بود در خشن آرام گیر | گردد پر کنده چو پو شد حریر | |||||
گر شکری با نفس تنگ ساز | ور گهری با صدف سنگ ساز | |||||
گاه چو شب نعل سحرگاه باش | گه چو سحر زخمه گه آه باش | |||||
بار عنا کش به شب قیرگون | هر چه عنا بیش عنایت فزون | |||||
ز اهل وفا هرکه بجائی رسید | بیشتر از راه عنائی رسید | |||||
نزل بلا عافیت انبیاست | وانچه ترا عافیت آید بلاست | |||||
زخم بلا مرهم خودبینیست | تلخی می مایه شیرینست | |||||
حارسی اژدرها گنج راست | خازنی راحتها رنج راست | |||||
سرو شو از بند خود آزاد باش | شمع شو از خوردن خود شاد باش | |||||
رنج ز فریاد بری ساحتست | در عقب رنج رسی راحتست | |||||
چرخ نبندد گرهی بر سرت | تا نگشاید گرهی دیگرت | |||||
در سفری کان ره آزادیست | شحنه غم پیش رو شادیست |