نظامی (مخزن الاسرار)/قلب زنی چند که برخاستند
ظاهر
قلب زنی چند که برخاستند | قالبی از قلب نو آراستند | |||||
چون شکم از روی بکن پشتشان | حرف نگهدار ز انگشتشان | |||||
پیش تو از نور موافقترند | وز پست از سایه منافقترند | |||||
سادهتر از شمع و گرهتر ز عود | ساده به دیدار و کره در وجود | |||||
جور پذیران عنایت گذار | عیب نویسان شکایت شمار | |||||
مهر، دهن در دهن آموخته | کینه، گره بر گره اندوخته | |||||
گرم ولیک از جگر افسردهتر | زنده ولی از دل خود مردهتر | |||||
صحبتشان بر محل در مزن | مست نهای پای درین گل مزن | |||||
خازن کوهند مگو رازشان | غمز نخواهی مده آوازشان | |||||
لاف زنان کز تو عزیزی شوند | جهد کنان کز تو به چیزی شوند | |||||
چون بود آن صلح ز ناداشتی | خشم خدا باد بر آن آشتی | |||||
هر نفسی کان غرضآمیز شد | دوستیی دشمنیانگیز شد | |||||
دوستیی کان ز توئی و منیست | نسبت آن دوستی از دشمنیست | |||||
زهر ترا دوست چه خواند؟ شکر | عیب ترا دوست چه داند؟ هنر | |||||
دوست بود مرهم راحت رسان | گرنه رها کن سخن ناکسان | |||||
گربه بود کز سر هم پوستی | بچه خود را خورد از دوستی | |||||
دوست کدام؟ آنکه بود پردهدار | پردهدرند اینهمه چون روزگار | |||||
جمله بر آن کز تو سبق چون برند | سکه کارت بچه افسون برند | |||||
با تو عنان بسته صورت شوند | وقت ضرورت به ضرورت شوند | |||||
دوستی هر که ترا روشنست | چون دلت انکار کند دشمنست | |||||
تن چه شناسد که ترا یار کیست | دل بود آگه که وفادار کیست | |||||
یکدل داری و غم دل هزار | یک گل پژمرده و صد نیش خار | |||||
ملک هزارست و فریدون یکی | غالیه بسیار و دماغ اندکی | |||||
پرده درد هر چه درین عالمست | راز ترا هم دل تو محرمست | |||||
چون دل تو بند ندارد بر آن | قفل چه خواهی ز دل دیگران | |||||
گرنه تنک دل شدهای وین خطاست | راز تو چون روز به صحرا چراست | |||||
گر دل تو نز تنکی راز گفت | شیشه که می خورد چرا باز گفت | |||||
چون بود از همنفسی ناگزیر | همنفسی را ز نفس وا مگیر | |||||
پای نهادی چو درین داوری | کوش که همدست به دست آوری | |||||
تا نشناسی گهر یار خویش | یاوه مکن گوهر اسرار خویش |