نظامی (مخزن الاسرار)/روز خوش عمر به شبخوش رسید
ظاهر
روز خوش عمر به شبخوش رسید | خاک به باد آب به آتش رسید | |||||
صبح برآمد چه شوی مست خواب | کز سر دیوار گذشت آفتاب | |||||
بگذر از این پی که جهانگیریست | حکم جوانی مکن این پیریست | |||||
خشک شد آندل که زغم ریش بود | کان نمکش نیست کزین پیش بود | |||||
شیفته شد عقل و تبه گشت رای | آبله شد دست و ز من گشت پای | |||||
با تو زمین را سر بخشایشست | پای فروکش گه آسایشست | |||||
نیست درین پاکی و آلودگی | خوشتر از آسودگی آسودگی | |||||
چشمه مهتاب تو سردی گرفت | لاله سیراب تو زردی گرفت | |||||
موی به مویت ز حبش تا طراز | تازی و ترک آمده در ترکتاز | |||||
پیر دو موئی که شب و روز تست | روز جوانی ادبآموز تست | |||||
کز تو جوانتر به جهان چند بود | خود نشود پیر درین بند بود | |||||
پره گل باد خزانیش برد | آمد پیری و جوانیش برد | |||||
غیب جوانی نپذیرفتهاند | پیری و صد عیب، چنین گفتهاند | |||||
دولت اگر دولت جمشیدیست | موی سپید آیت نومیدیست | |||||
موی سپید از اجل آرد پیام | پشت خم از مرگ رساند سلام | |||||
ملک جوانی و نکوئی کراست | نیست مرا یارب گوئی کراست | |||||
رفت جوانی به تغافل به سر | جای دریغست دریغی بخور | |||||
گم شده هر که چو یوسف بود | گم شدنش جای تأسف بود | |||||
فارغی از قدر جوانی که چیست | تا نشوی پیر ندانی که چیست | |||||
شاهد باغست درخت جوان | پیر شود بشکندش باغبان | |||||
گرچه جوانی همه خود آتشست | پیری تلخست و جوانی خوشست | |||||
شاختر از بهر گل نوبرست | هیزم خشک از پی خاکسترست | |||||
موی سیه غالیه سر بود | سنگ سیه صیرفی زر بود | |||||
عهد جوانی بسر آمد مخسب | شب شد و اینک سحر آمد مخسب | |||||
آتش طبع تو چو کافور خورد | مشک ترا طبع چو کافور کرد | |||||
چونکه هوا سرد شود یکدو ماه | برف سپید آورد ابر سیاه | |||||
گازری از رنگرزی دور نیست | کلبه خورشید و مسیحا یکیست | |||||
گازر کاری صفت آب شد | رنگرزی پیشه مهتاب شد | |||||
رنگ خرست این کره لاجورد | عیسی ازان رنگرزی پیشه کرد | |||||
تا پی ازین رنگی و رومی تراست | داغ جهولی و ظلومی تراست | |||||
در کمر کوه ز خوی دو رنگ | پشت بریده است میان پلنگ | |||||
تا چو عروسان درخت از قیاس | گاه قصب پوشی و گاهی پلاس | |||||
داری از این خوی مخالف بسیچ | گرمی و صد جبه و سردی و هیچ | |||||
آن خور و آن پوش چو شیر و پلنگ | کاوری آنرا همه ساله به چنگ | |||||
تا شکمی نان و دمی آب هست | کفچه مکن بر سر هر کاسه دست | |||||
نان اگر آتش ننشاند ز تو | آب و گیا را که ستاند ز تو | |||||
زانکه زنی نان کسان را صلا | به که خوری چون خر عیسی گیا | |||||
آتش این خاک خم باد کرد | نان ندهد تا نبرد آب مرد | |||||
گر نه درین دخمه زندانیان | بی تبشست آتش روحانیان | |||||
گرگ دمی یوسف جانش چراست | شیر دلی گربه خوانش چراست | |||||
از پی مشتی جو گندم نمای | دانه دل چون جو و گندم مسای | |||||
نانخورش از سینه خود کن چو آب | وز دل خود ساز چو آتش کباب | |||||
خاک خور و نان بخیلان مخور | خاک نهای زخم ذلیلان مخور | |||||
بر دل و دستت همه خاری بزن | تن مزن و دست به کاری بزن | |||||
به کا بکاری بکنی دستخوش | تا نشوی پیش کسان دستکش |