نظامی (مخزن الاسرار)/رهروی از جمله پیران کار
ظاهر
رهروی از جمله پیران کار | میشد و با پیر مریدی هزار | |||||
پیر در آن بادیه یک باد پاک | داد بضاعت به امینان خاک | |||||
هر یک از آن آستنی برفشاند | تا همه رفتند و یکی شخص ماند | |||||
پیر بدو گفت چه افتاد رای | کان همه رفتند و تو ماندی بجای | |||||
گفت مرید ای دل من جای تو | تاج سرم خاک کف پای تو | |||||
من نه بباد آمدم اول نفس | تا بهمان باد شوم باز پس | |||||
منتظر داد به دادی شود | و آمده باد به بادی شود | |||||
زود رو و زود نشین شد غبار | زان بیکی جای ندارد قرار | |||||
کوه به آهستگی آمد به جای | از سر آنست چنین دیر پای | |||||
پرده دری پیشه دوران بود | بارکشی کار صبوران بود | |||||
بارکش زهد شو ارتر نه | بار طبیعت مکش ار خر نه | |||||
تا خط زهد تو مزور نشد | دیده بدوتر شد و او تر نشد | |||||
زهد که در زرکش سلطان بود | قصه زنبیل و سلیمان بود | |||||
شمع که هر شب به زر افشانیست | زیر قبا زاهد پنهانیست | |||||
زهد غریبست به میخانه در | گنج عزیزاست به ویرانه در | |||||
زهد نظامی که طرازی خوشست | زیر نشین علم زر کشست |