نظامی (مخزن الاسرار)/در طرف شام یکی پیر بود
ظاهر
در طرف شام یکی پیر بود | چون پری از خلق طرف گیر بود | |||||
پیرهن خود ز گیا بافتی | خشت زدی روزی از آن یافتی | |||||
تیغ زنان چون سپر انداختند | در لحد آن خشت سپر ساختند | |||||
هرکه جز آن خشت نقابش نبود | گرچه گنه بود عذابش نبود | |||||
پیر یکی روز در این کار و بار | کار فزائیش در افزود کار | |||||
آمد از آنجا که قضا ساز کرد | خوب جوانی سخن آغاز کرد | |||||
کاین چه زبونی و چه افکندگیست | کاه و گل این پیشه خر بندگیست | |||||
خیز و مزن بر سپر خاک تیغ | کز تو ندارند یکی نان دریغ | |||||
قالب این خشت در آتش فکن | خشت تو از قالب دیگر بزن | |||||
چند کلوخی بتکلف کنی | در گل و آبی چه تصرف کنی | |||||
خویشتن از جمله پیران شمار | کار جوانان بجوانان گذار | |||||
پیر بدو گفت جوانی مکن | درگذر از کار و گرانی مکن | |||||
خشت زدن پیشه پیران بود | بارکشی کار اسیران بود | |||||
دست بدین پیشه کشیدم که هست | تا نکشم پیش تو یکروز دست | |||||
دستکش کس نیم از بهر گنج | دستکشی میخورم از دسترنج | |||||
از پی این رزق وبالم مکن | گر نه چنینست حلالم مکن | |||||
با سخن پیر ملامتگرش | گریان گریان بگذشت از برش | |||||
پیر بدین وصف جهاندیده بود | کز پی این کار پسندیده بود | |||||
چند نظامی در دنیی زنی | خیز و در دین زن اگر میزنی |