نظامی (مخزن الاسرار)/دادگری دید برای صواب
ظاهر
دادگری دید برای صواب | صورت بیدادگری را به خواب | |||||
گفت خدا با تو ظالم چه کرد | در شبت از روز مظالم چه کرد | |||||
گفت چو بر من به سر آمد حیات | در نگریدم به همه کاینات | |||||
تا به من امید هدایت کراست | یا به خدا چشم عنایت کراست | |||||
در دل کس شفقتی از من نبود | هیچکسی را به کرم ظن نبود | |||||
لرزه درافتاد به من بر چو بید | روی خجل گشته و دل ناامید | |||||
طرح به غرقاب درانداختم | تکیه به آمرزش حق ساختم | |||||
کی من مسکین به تو در شرمسار | از خجلان درگذر و درگذار | |||||
گرچه ز فرمان تو بگذشتهام | رد مکنم کز همه رد گشتهام | |||||
یا ادب من به شراری بکن | یا به خلاف همه کاری بکن | |||||
چون خجلم دید ز یاری رسان | یاری من کرد کس بیکسان | |||||
فیض کرم را سخنم درگرفت | یار من افکند و مرا برگرفت | |||||
هر نفسی کان به ندامت بود | شحنه غوغای قیامت بود | |||||
جمله نفسهای تو ای باد سنج | کیل زیانست و ترازوی رنج | |||||
کیل زیان سال و مهت بوده گیر | این مه و این سال بپیموده گیر | |||||
مانده ترازوی تو بی سنگ و در | کیل تهی گشته و پیمانه پر | |||||
سنگ زمی سنگ ترازو مکن | مهره گل مهره بازو مکن | |||||
یکدرمست آنچه بدو بندهای | یک نفست آنچه بدو زندهای | |||||
هر چه در این پرده ستانی بده | خود مستان تا بتوانی بده | |||||
تا بود آنروز که باشد بهی | گردنت آزاد و دهانت تهی | |||||
وام یتیمان نبود دامنت | بارکش پیرهزنان گردنت | |||||
باز هل این فرش کهن پوده را | طرح کن این دامن آلوده را | |||||
یا چو غریبان پی ره توشه گیر | یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر |