نظامی (مخزن الاسرار)/جنبش اول که قلم برگفت
ظاهر
جنبش اول که قلم برگفت | حرف نخستین ز سخن درگرفت | |||||
پرده خلوت چو برانداختند | جلوت اول به سخن ساختند | |||||
تا سخن آوازه دل در نداد | جان تن آزاده به گل در نداد | |||||
چون قلم آمد شدن آغاز کرد | چشم جهان را به سخن باز کرد | |||||
بی سخن آوازه عالم نبود | این همه گفتند و سخن کم نبود | |||||
در لغت عشق سخن جان ماست | ما سخنیم این طلل ایوان ماست | |||||
خط هر اندیشه که پیوستهاند | بر پر مرغان سخن بستهاند | |||||
نیست درین کهنه نوخیزتر | موی شکافی ز سخن تیزتر | |||||
اول اندیشه پسین شمار | هم سخنست این سخن اینجا بدار | |||||
تاجوران تاجورش خواندهاند | واندگران آندگرش خواندهاند | |||||
گه بنوای علمش برکشند | گه بنگار قلمش درکشند | |||||
او ز علم فتح نمایندهتر | وز قلم اقلیم گشایندهتر | |||||
گرچه سخن خود ننماید جمال | پیش پرستنده مشتی خیال | |||||
ما که نظر بر سخن افکندهایم | مرده اوئیم و بدو زندهایم | |||||
سرد پیان آتش ازو تافتند | گرم روان آب درو یافتند | |||||
اوست درین ده زده آبادتر | تازهتر از چرخ و کهن زادتر | |||||
رنگ ندارد ز نشانی که هست | راست نیاید بزبانی که هست | |||||
با سخن آنجا که برآرد علم | حرف زیادست و زبان نیز هم | |||||
گرنه سخن رشته جان تافتی | جان سر این رشته کجا یافتی | |||||
ملک طبیعت به سخن خوردهاند | مهر شریعت به سخن کردهاند | |||||
کان سخن ما و زر خویش داشت | هر دو به صراف سخن پیش داشت | |||||
کز سخن تازه و زر کهن | گوی چه به گفت سخن به سخن | |||||
پیک سخن ره بسر خویش برد | کس نبرد آنچه سخن پیش برد | |||||
سیم سخن زن که درم خاک اوست | زر چه سگست آهوی فتراک اوست | |||||
صدرنشین تر ز سخن نیست کس | دولت این ملک سخن راست بس | |||||
هرچه نه دل بیخبرست از سخن | شرح سخن بیشترست از سخن | |||||
تا سخنست از سخن آوازه باد | نام نظامی به سخن تازه باد |