نظامی (مخزن الاسرار)/ای گهر تاج فرستادگان
ظاهر
ای گهر تاج فرستادگان | تاج ده گوهر آزادگان | |||||
هر چه زبیگانه وخیل تواند | جمله در این خانه طفیل تواند | |||||
اول بیت ار چه به نام تو بست | نام تو چون قافیه آخر نشست | |||||
این ده ویران چو اشارت رسید | از تو و آدم به عمارت رسید | |||||
آنچه بدو خانه نوآیین بود | خشت پسین دای نخستین بود | |||||
آدم و نوحی نه به از هر دوی | مرسله یک گره از هر دوی | |||||
آدم از آن دانه که شد هیضهدار | توبه شدش گلشکر خوشگوار | |||||
توبه دل در چمنش بوی تست | گلشکرش خاک سر کوی تست | |||||
دل ز تو چون گلشکر توبه خورد | گلشکر از گلشکری توبه کرد | |||||
گوی قبولی ز ازل ساختند | در صف میدان دل انداختند | |||||
آدم نو زخمه درآمد به پیش | تا برد آنگوی به چوگان خویش | |||||
بارگیش چون عقب خوشه رفت | گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت | |||||
نوح که لب تشنه به حیوان رسید | چشمه غلط کرد و به طوفان رسید | |||||
مهد براهیم چو رای اوفتاد | نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد | |||||
چون دل داود نفس تنگ داشت | در خور این زیر، بم آهنگ داشت | |||||
داشت سلیمان ادب خود نگاه | مملکت آلوده نجست آین کلاه | |||||
یوسف از آن چاه عیانی ندید | جز رسن و دلو نشانی ندید | |||||
خضر عنان زین سفر خشک تافت | دامن خود تر شدهی چشمه یافت | |||||
موسی از این جام تهی دید دست | شیشه به کهپایه «ارنی» شکست | |||||
عزم مسیحا نه به این دانه بود | کو ز درون تهمتی خانه بود | |||||
هم تو «فلک طرح» درانداختی | سایه بر این کار برانداختی | |||||
مهر شد این نامه به عنوان تو | ختم شد این خطبه به دوران تو | |||||
خیز و به از چرخ مداری بکن | او نکند کار تو کاری بکن | |||||
خط فلک خطه میدان تست | گوی زمین در خم چوگان تست | |||||
تا زعدم گرد فنا برنخاست | میتک و میتاز که میدان تراست | |||||
کیست فنا کاب ز جامت برد | یا عدم سفله که نامت برد | |||||
پای عدم در عدم آواره کن | دست فنا را به فنا پاره کن | |||||
ای نفست نطق زبان بستگان | مرهم سودای جگر خستگان | |||||
عقل به شرع تو ز دریای خون | کشتی جان برد به ساحل درون | |||||
قبله نه چرخ به کویت دراست | عبهر شش روزه به مویت دراست | |||||
ملک چو مویت همه درهم شود | گر سر موئی زسرت کم شود | |||||
بی قلم از پوست برون خوان توئی | بی سخن از مغز درون دان توئی | |||||
زان بزد انگشت تو بر حرف پای | تا نشود حرف تو انگشت سای | |||||
حرف همه خلق شد انگشت رس | حرف تویی زحمت انگش کس | |||||
پست شکر گشت غبار درت | پسته و عناب شده شکرت | |||||
یک کف پست تو به صحرای عشق | برگ چهل روزه تماشای عشق | |||||
تازهترین صبح نجاتی مرا | خاک توام کاب حیاتی مرا | |||||
خاک تو خود روضه جان منست | روضه تو جان و جهان منست | |||||
خاک تو در چشم نظامی کشم | غاشیه بر دوش غلامی کشم | |||||
بر سر آنروضه چون جان پاک | خیزم چون باد و نشینم چو خاک | |||||
تا چو سران غالیهتر کنند | خاک مرا غالیه سر کنند |