نظامی (مخزن الاسرار)/ای ملک جانوران رای تو
ظاهر
ای ملک جانوران رای تو | وی گهر تاجوران پای تو | |||||
گر ملکی خانه شاهی طلب | ور گهری تاج الهی طلب | |||||
زانسوی عالم که دگر راه نیست | جز من و تو هیچکس آگاه نیست | |||||
زان ازلی نور که پروردهاند | در تو زیادت نظری کردهاند | |||||
نقد غریبی و جهان شهرتست | نقد جهان یک بیک از بهر تست | |||||
ملک بدین کار کیائی تراست | سینه کن این سینه گشائی تراست | |||||
دور تو از دایره بیرون ترست | از دو جهان قدر تو افزون ترست | |||||
آینهدار از پی آن شد سحر | تا تو رخ خویش ببینی مگر | |||||
جنبش این مهد که محراب تست | طفل صفت از پی خوشخواب تست | |||||
مرغ دل و عیسی جان هم توئی | چون تو کسی گر بود آنهم توئی | |||||
سینه خورشید که پر آتشست | روی تو میبیند از آن دلخوشست | |||||
مه که شود کاسته چون موی تو | خنده زند چون نگرد روی نو | |||||
عالم خوش خور که ز کس کم نهای | غصه مخور بنده عالم نهای | |||||
با همه چون خاک زمین پست باش | وز همه چون باد تهی دست باش | |||||
خاک تهی به نه درآمیخته | گرد بود خاک برانگیخته | |||||
دل به خدا برنه و خورسندیی | اینت جداگانه خداوندیی | |||||
گو خبر دین و دیانت کجاست | ما بکجائیم و امانت کجاست | |||||
آندل کز دین اثرش دادهاند | زانسوی عالم خبرش دادهاند | |||||
چاره دین ساز که دنیات هست | تا مگر آن نیز بیاری بدست | |||||
دین چو به دنیا بتوانی خرید | کن مکن دیو نباید شنید | |||||
میرود از جوهر این کهربا | هر جو سنگی بمنی کیمیا | |||||
سنگ بینداز و گهر میستان | خاک زمین میده و زر میستان | |||||
آنکه ترا توشه ره میدهد | از تو یکی خواهد و ده میدهد | |||||
بهتر از این مایه ستانیت نیست | سود کن آخر که زیانیت نیست | |||||
کار تو پروردن دین کردهاند | دادگران کار چنین کردهاند | |||||
دادگری مصلحت اندیشهایست | رستن از این قوم میهن پیشهایست | |||||
شهر و سپه را چو شوی نیکخواه | نیک تو خواهد همه شهر و سپاه | |||||
خانه بر ملک ستم کاریست | دولت باقی ز کم آزاریست | |||||
عاقبتی هست بیا پیش از آن | کرده خود بین و بیندیش از آن | |||||
راحت مردم طلب آزار چیست | جز خجلی حاصل اینکار چیست | |||||
مست شده عقل به خوشخواب در | کشتی تدبیر به غرقاب در | |||||
ملک ضعیفان به کف آورده گیر | مال یتیمان به ستم خورده گیر | |||||
روز قیامت که بود داوری | شرمنداری که چه عذر آوری | |||||
روی به دین کن که قوی پشتیست | پشت به خورشید که زردشتیست | |||||
لعبت زرنیخ شد این گوی زرد | چون زن حایض پی لعبت مگرد | |||||
هر چه در این پرده نه میخیست | بازی این لعبت زرنیخیست | |||||
باد در او دم چو مسیح از دماغ | باز رهان روغن خود زین چراغ | |||||
چند چو پروانه پر انداختن | پیش چراغی سپر انداختن | |||||
پاره کن این پرده عیسی گرای | تا پر عیسیت بروید ز پای | |||||
هر که چو عیسی رگ جانرا گرفت | از سر انصاف جهان را گرفت | |||||
رسم ستم نیست جهان یافتن | ملک به انصاف توان یافتن | |||||
هر چه نه عدلست چه دادت دهد | وانچه نه انصاف به بادت دهد | |||||
عدل بشیریست خرد شاد کن | کارگری مملکت آباد کن | |||||
مملکت از عدل شود پایدار | کار تو از عدل تو گیرد قرار |