نظامی (مخزن الاسرار)/ای سپهر افکنده ز مردانگی
ظاهر
ای سپهر افکنده ز مردانگی | غول تو بیغوله بیگانگی | |||||
غره به ملکی که وفائیش نیست | زنده به عمری که بقائیش نیست | |||||
پی سپر جرعه میخوارگان | دستخوش بازی سیارگان | |||||
مصحف و شمشیر بینداخته | جام و صراحی عوضش ساخته | |||||
آینه و شانه گرفته به دست | چون زن رعنا شده گیسو پرست | |||||
رابعه با رابع آن هفت مرد | گیسوی خود را بنگر تا چه کرد | |||||
ای هنر از مردی تو شرمسار | از هنر بیوه زنی شرم دار | |||||
چند کنی دعوی مرد افکنی | کم زن و کم زن که کم از یکزنی | |||||
گردن عقل از هنر آزاد نیست | هیچ هنر خوبتر از داد نیست | |||||
تازه شد این آب و نه در جوی تست | نغز شد این خال و نه بر روی تست | |||||
چرخ نهای محضر نیکی پسند | نیک دراندیش ز چرخ بلند | |||||
جز گهر نیک نباید نمود | سود توان کرد بدین مایه سود | |||||
نیست مبارک ستم انگیختن | آب خود و خون کسان ریختن | |||||
رفت بسی دعوی از این پیشتر | تا دو سه همت بهم آید مگر | |||||
داد کن از همت مردم بترس | نیمشب از تیر تظلم بترس | |||||
همت از آنجا که نظرها کند | خوار مدارش که اثرها کند | |||||
همت آلوده آن یک دو مرد | با تن محمود ببین تا چه کرد | |||||
همت چندین نفس بیغبار | با تو ببین تا چه کند روز کار | |||||
راهروانی که ملایک پیند | در ره کشف از کشفی کم نیند | |||||
تیغ ستم دور کن از راهشان | تا نخوری تیر سحرگاهشان | |||||
دادگری شرط جهانداریست | شرط جهان بین که ستمگاریست | |||||
هر که در این خانه شبی داد کرد | خانه فردای خود آباد کرد |