نظامی (مخزن الاسرار)/ای ز شب وصل گرانمایهتر
ظاهر
ای ز شب وصل گرانمایهتر | وز علم صبح سبک سایهتر | |||||
سایه صفت چند نشینی به غم | خیز که بر پای نکوتر علم | |||||
چون ملکان عزم شد آمد کنند | نقل بنه پیشتر از خود کنند | |||||
گر ملکی عزم ره آغاز کن | زین به نوا تر سفری ساز کن | |||||
پیشتر از خود بنه بیرون فرست | توشه فردای خود اکنون فرست | |||||
خانه زنبور پر از انگبین | از پی آنست که شد پیش بین | |||||
مور که مردانه صفی میکشد | از پی فردا علفی میکشد | |||||
هر که جهان خواهد کاسانخورد | تابستان برگ زمستان خورد | |||||
جز من و تو هر که در این طاعتند | صیرفی گوهر یکساعتند | |||||
همت کس عاقبت اندیش نیست | بینش کس تا نفسی بیش نیست | |||||
منزل ما کز فلکش بیشیست | منزلت عاقبت اندیشیست | |||||
نیست بهر نوع که بینم بسی | عاقبت اندیشتر از ما کسی | |||||
کامه وقت ارچه ز جان خوشترست | عاقبت اندیشی ازان خوشترست | |||||
ما که ز صاحب خبران دلیم | گوهرییم ار چه ز کان گلیم | |||||
ز آمدنی آمده ما را اثر | وز شدنیها شده صاحب نظر | |||||
خوانده به جان ریزه اندیشناک | ابجد نه مکتب ازین لوح خاک | |||||
کس نه بدین داغ تو بودی و من | نوبر این باغ تو بودی و من | |||||
خاک تو آنروز که میبیختند | از پی معجون دل آمیختند | |||||
خاک تو آمیخته رنجهاست | در دل این خاک بسی گنجهاست | |||||
قیمت این خاک به واجب شناس | خاکسپاسی بکن ای ناسپاس | |||||
منزل خود بین که کدامست راه | وامدن و رفتن از این جایگاه | |||||
زامدن این سفرت رای چیست | باز شدن حکمت از اینجای چیست | |||||
اول کاین ملک بنامت نبود | وین ده ویرانه مقامت نبود | |||||
فر همای حملی داشتی | اوج هوای ازلی داشتی | |||||
گرچه پر عشق تو غایت نداشت | راه ابد نیز نهایت نداشت | |||||
مانده شدی قصد زمین ساختی | سایه بر این آب و گل انداختی | |||||
باز چو تنگ آیی ازین تنگنای | دامن خورشید کشی زیر پای | |||||
گرچه مجرد شوی از هر کسی | بر سر آن نیز نمانی بسی | |||||
جز بتردد سر و کاریت نیست | بر سر یک رشته قراریت نیست | |||||
مفلس بخشنده توئی گاه جود | تازه دیرینه توئی در وجود | |||||
بگذر از این مادر فرزند کش | آنچه پدر گفت بدان دار هش | |||||
در پدر خود نگر ای ساده مرد | سنت او گیر و نگر تا چه کرد | |||||
منتظر راحت نتوان نشست | کان به چنین عمر نیاید بدست | |||||
گر نفسی طبع نواز آمدی | عمر به بازی شده باز آمدی | |||||
غم خور و بنگر ز کدامین گلی | شاد نشسته به کدامین دلی | |||||
آنکه بدو گفت فلک شاد باش | آن نه منم وان نه تو آزاد باش | |||||
ما ز پی رنج پدید آمدیم | نز جهت گفت و شنید آمدیم | |||||
تا ستد و داد جهانی که هست | راست نداریم به جانی که هست | |||||
زامدنت رنگ چرا چون میست | کامدنی را شدنی در پیست | |||||
تا کی و تا کی بود این روزگار | وامدن و رفتن بیاختیار | |||||
شک نه در آنشد که عدم هیچ نیست | شک به وجودست که هم هیچ نیست | |||||
تیز مپر چون به درنگ آمدی | زود مرو دیر به چنگ آمدی | |||||
وقت بیاید که روا رو زنند | سکه ما بر درمی نو زنند | |||||
تازه کنند این گل افکنده را | باز هم آرند پراکنده را | |||||
ای که از امروز نهای شرمسار | آخر از آنروز یکی شرم دار | |||||
اینهمه محنت که فراپیش ماست | اینت صبورا که دل ریش ماست | |||||
مرکب این بادیه دینست و بس | چاره این کار همین است و بس | |||||
سختی ره بین و مشو سست ران | سست گمانی مکن ای سخت جان | |||||
آینه جهد فرا پیش دار | درنگر و پاس رخ خویش دار | |||||
عذر ز خود دار و قبول از خدای | جمله ز تسلیم قدر در میای |