نظامی (مخزن الاسرار)/ای به زمین بر چو فلک نازنین
ظاهر
ای به زمین بر چو فلک نازنین | نازکشت هم فلک و هم زمین | |||||
کار تو زانجا که خبر داشتی | برتر از آن شد که تو پنداشتی | |||||
اول از آن دایه که پروردهای | شیر نخوردی که شکر خوردهای | |||||
نیکوئیت باید کافزون بود | نیکوئی افزونتر ازین چون بود | |||||
کز سر آن خامه که خاریدهاند | نغز نگاریت نگاریدهاند | |||||
رشته جان بر جگرت بستهاند | گوهر تن بر کمرت بستهاند | |||||
به که ضعیفی که درین مرغزار | آهوی فربه ندود با نزار | |||||
جانورانی که غلام تواند | مرغ علف خواره دام تواند | |||||
چون تو همائی شرف کار باش | کم خور و کم گوی و کم آزار باش | |||||
هر که تو بینی ز سپید و سیاه | بر سر کاریست در این کارگاه | |||||
جغد که شومست به افسانه در | بلبل گنجست به ویرانه در | |||||
هر که در این پرده نشانیش هست | در خور تن قیمت جانیش هست | |||||
گرچه ز بحر تو به گوهر کمند | چون تو همه گوهری عالمند | |||||
بیش و کمی را که کشی در شمار | رنج به قدر دیتش چشم دار | |||||
نیک و بد ملک به کار تواند | در بد و نیک آینهدار تواند | |||||
کفش دهی باز دهندت کلاه | پردهدری پرده درندت چو ماه | |||||
خیز و مکن پردهدری صبحوار | تا چو شبت نام بود پردهدار | |||||
پرده زنبور گل سوریست | وان تو این پرده زنبوریست | |||||
چند پری چون مگس از بهر قوت | در دهن این تنه عنکبوت | |||||
پردگیانی که جهان داشتند | راز تو در پرده نهان داشتند | |||||
از ره این پرده فزون آمدی | لاجرم از پرده برون آمدی | |||||
دل که نه در پرده وداعش مکن | هر چه نه در پرده سماعش مکن | |||||
شعبده بازی که در این پرده هست | بر سرت این پرده به بازی نبست | |||||
دست جز این پرده به جائی مزن | خارج از این پرده نوائی مزن | |||||
بشنو از این پرده و بیدار شو | خلوتی پرده اسرار شو | |||||
جسمت را پاکتر از جان کنی | چونکه چهل روز به زندان کنی | |||||
مرد به زندان شرف آرد به دست | یوسف ازین روی به زندان نشست | |||||
قدر دل و پایه جان یافتن | جز به ریاضت نتوان یافتن | |||||
سیم طبایع به ریاضت سپار | زر طبیعت به ریاضت برآر | |||||
تا ز ریاضت به مقامی رسی | کت به کسی درکشد این ناکسی | |||||
توسنی طبع چو رامت شود | سکه اخلاص به نامت شود | |||||
عقل و طبیعت که ترا یار شد | قصه آهنگر و عطار شد | |||||
کاین ز تبش آینه رویت کند | وان ز نفس غالیه بویت کند | |||||
در بنه طبع نجات اندکیست | در قفص مرغ حیات اندکیست | |||||
هر چه خلاف آمد عادت بود | قافله سالار سعادت بود | |||||
سر ز هوا تافتن از سروریست | ترک هوا قوت پیغمبریست | |||||
گر نفسی نفس به فرمان تست | کفش بیاور که بهشت آن تست | |||||
از جرس نفس برآور غریو | بنده دین باش نه مزدور دیو | |||||
در حرم دین به حمایت گریز | تا رهی ازکش مکش رستخیز | |||||
زاتش دوزخ که چنان غالبست | بوی نبی شحنه بوطالبست | |||||
هست حقیقت نظر مقبلان | درع پناهنده روشندلان |