نظامی (خسرو و شیرین)/کلید رای فتح آمد پدید است
ظاهر
کلید رای فتح آمد پدید است | که رای آهنین زرین کلید است | |||||
ز صد شمشیر زن رای قوی به | ز صد قالب کلاه خسروی به | |||||
برایی لشگری را بشکنی پشت | به شمشیری یکی تا ده توان کشت | |||||
چو آگه گشت بهرام قوی رای | که خسرو شد جهان را کارفرمای | |||||
سرش سودای تاج خسروی داشت | بدست آورد چون رای قوی داشت | |||||
دگر کاین تهمتش بر طبع ره کرد | که خسرو چشم هرمز را تبه کرد | |||||
نبود آگه که چون یوسف شود دور | فراق از چشم یعقوبی برد نور | |||||
بهر کس نامهای پوشیده بنوشت | برایشان کرد نقش خوب را زشت | |||||
کزین کودک جهانداری نیاید | پدرکش پادشاهی را نشاید | |||||
بر او یک جرعه می همرنگ آذر | گرامی تر ز خون صد برادر | |||||
ببخشد کشوری بر بانگ رودی | ز ملکی دوستر دارد سرودی | |||||
ز گرمی ره بکار خود نداند | ز خامی هیچ نیک و بد نداند | |||||
هنوز از عشقبازی گرم داغست | هنوزش شور شیرین در دماغست | |||||
ازین شوخ سرافکن سر بتابید | که چون سر شد سر دیگر نیابید | |||||
همان بهتر که او را بند سازیم | چنین با آب و آتش چند سازیم | |||||
مگر کز بند ما پندی پذیرد | وگرنه چون پدر مرد او بمیرد | |||||
شما گیرید راهش را به شمشیر | که اینک من رسیدم تند چون شیر | |||||
به تدبیری چنین آن شیر کین خواه | رعیت را برون آورد بر شاه | |||||
شهنشه بخت را سرگشته میدید | رعیت راز خود برگشته میدید | |||||
بزر اقبال را پرزور میداشت | به کوری دشمنان را کور میداشت | |||||
چنین تا خصم لشگر در سر آورد | رعیت دست استیلا بر آورد | |||||
ز بیپشتی چو عاجز گشت پرویز | ز روی تخت شد بر پشت شبدیز | |||||
در آن غوغا که تاج او را گره بود | سری برد از میان کز تاج به بود | |||||
کیانی تاج را بیتاجور ماند | جهان را بر جهانجوی دگر ماند | |||||
چو شاهنشه ز بازیهای ایام | به قایم ریخت با شمشیر بهرام | |||||
به شطرنج خلاف این نطع خونریز | بهر خانه که شد دادش شه انگیز | |||||
به صد نیرنگ و دستان راه و بیراه | به آذربایگان آورد بنگاه | |||||
وز آنجا سوی موقان کرد منزل | مغانه عشق آن بتخانه در دل |