نظامی (خسرو و شیرین)/چو طالع موکب دولت روان کرد
ظاهر
چو طالع موکب دولت روان کرد | سعادت روی در روی جهان کرد | |||||
خلیفت وار نور صبح گاهی | جهان بستد سپیدی از سیاهی | |||||
فلک را چتر بد سلطان ببایست | که الحق چتر بیسلطان نشایست | |||||
در آوردند مرغان دهل ساز | سحرگه پنج نوبت را به آواز | |||||
بدین تخت روان با جام جمشید | به سلطانی برآمد نام خورشید | |||||
ز دولتخانه این هفت فغفور | سخن را تازهتر کردند منشور | |||||
طغان شاه سخن بر ملک شد چیر | قراخان قلم را داد شمشیر | |||||
بدین شمشیر هر کو کار کم کرد | قلم شمشیر شد دستش قلم کرد | |||||
من از ناخفتن شب مست مانده | چو شمشیری قلم در دست مانده | |||||
بدین دل کز کدامین در در آیم | کدامین گنج را سر برگشایم | |||||
چه طرز آرم که ارز آرد زبان را | چه برگیرم که در گیرد جهان را | |||||
درآمد دولت از در شاد در روی | هزارم بوسه خوش داد بر روی | |||||
که کار آمد برون از قالب تنگ | کلیدت را در گشادند آهن از سنگ | |||||
چنین فرمود شاهنشاه عالم | که عشقی نوبرآر از راه عالم | |||||
که صاحب حالتان یکباره مردند | زبیسوزی همه چون یخ فسردند | |||||
فلک را از سر خنجر زبانی | تراشیدی ز سر موی معانی | |||||
عطارد را قلم مسمار کردی | پرند زهره بر تن خار کردی | |||||
چو عیسی روح را درسی درآموز | چو موسی عشق را شمعی برافروز | |||||
ز تو پیروزه بر خاتم نهادن | ز ما مهر سلیمانی گشادن | |||||
گرت خواهیم کردن حقشناسی | نخواهی کردن آخر ناسپاسی | |||||
و گر با تو دم ناساز گیریم | چو فردوسی زمزدت باز گیریم | |||||
توانی مهر یخ بر زر نهادن | فقاعی را توانی سر گشادن | |||||
دلم چو دید دولت را هم آواز | ز دولت کرد بر دولت یکی ناز | |||||
و گر چون مقبلان دولت پرستی | طمع را میل در کش باز رستی | |||||
که وقت یاری آمد یاریی کن | درین خون خوردنم غمخواریی کن | |||||
ز من فربه تران کاین جنس گفتند | به بازوی ملوک این لعل سفتند | |||||
به دولت داشتند اندیشه را پاس | نشاید لعل سفتن جز به الماس | |||||
سخنهائی ز رفعت تا ثریا | به اسباب مهیا شد مهیا | |||||
منم روی از جهان در گوشه کرده | کفی پست جوین ره توشه کرده | |||||
چو ماری بر سر گنجی نشسته | ز شب تا شب بگردی روزه بسته | |||||
چو زنبوری که دارد خانه تنگ | در آن خانه بود حلوای صد رنگ | |||||
به فر شه که روزی ریز شاخست | کرم گر تنگ شد روزی فراخست | |||||
چو خواهم مرغم از روزن درآید | زمین بشکافد و ماهی برآید | |||||
از آن دولت که باداعداش بر هیچ | به همت یاریی خواهم دگر هیچ | |||||
بسا کارا که شد روشنتر از ماه | به همت خاصه همت همت شاه | |||||
گر از دنیا وجوهی نیست در دست | قناعت را سعادت باد کان هست |