نظامی (خسرو و شیرین)/چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد
ظاهر
چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد | به یاری خواستن لشگر طلب کرد | |||||
سپاهی داد قیصر بیشمارش | به زر چون زر مهیا کرد کارش | |||||
ز بس لشگر که بر خسرو شد انبوه | روان شد روی هامون کوه در کوه | |||||
چو کوه آهنین از جای جنبید | زمین گفتی که سر تا پای جنبید | |||||
چهل پنجه هزاران مرد کاری | گزین کرد از یلان کار زاری | |||||
شبیخون کرد و آمد سوی بهرام | زره را جامه کرد و خود را جام | |||||
چو آگه گشت بهرام جهانگیر | به جنگ آمد چو شیر آید به نخجیر | |||||
ولی چون بخت روباهی نمودش | ز شیری و جهانگیری چه سودش | |||||
دو لشگر روبرو خنجر کشیدند | جناح و قلب را صف بر کشیدند | |||||
ترنک تیر و چاکا چاک شمشیر | دریده مغز پیل و زهره شیر | |||||
غریو کوس داده مرده را گوش | دماغ زندگان را برده از هوش | |||||
جنیبتهای زرین نعل بسته | ز خون بر گستوانها لعل بسته | |||||
صهیل تازیان آتشین جوش | زمین را ریخته سیماب درگوش | |||||
سواران تیغ برق افشان کشیده | هژبران سربسر دندان کشیده | |||||
اجل بر جان کمینسازی نموده | قیامت را یکی بازی نموده | |||||
سنان بر سینهها سر تیز کرده | جهان را روز رستاخیز کرده | |||||
ز بس نیزه که بر سر بیشه بسته | هزیمت را ره اندیشه بسته | |||||
در آن بیشه نه گور از شیر میرست | نه شیر از خوردن شمشیر میرست | |||||
چنان میشد به زیر درعها تیر | که زیر پرده گل باد شبگیر | |||||
عقابان خدنگ خون سرشته | برات کرکسان بر پر نبشته | |||||
زره برهای از زهر آب داده | زره پوشان کین را خواب داده | |||||
ز موج خون که بر میشد به عیوق | پر از خون گشته طاسکهای منجوق | |||||
به سوک نیزههای سر فتاده | صبا گیسوی پرچمها گشاده | |||||
به مرگ سروران سر بریده | زمین جیب آسمان دامن دریده | |||||
حمایلها فکنده هر کسی زیر | یکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر | |||||
فرو بسته در آن غوغای ترکان | زبانک نای ترکی نای ترکان | |||||
حریر سرخ بیرقها گشاده | نیستانی بد آتش در فتاده | |||||
نه چندان تیغ شد بر خون شتابان | که باشد ریگ و سنگ اندر بیابان | |||||
نه چندان تیر شد بر ترکریزان | که ریزد برگ وقت برگریزان | |||||
نهاده تخت شه بر پشت پیلی | کشیده تیغ گرداگرد میلی | |||||
بزرگ امید پیش پیل سرمست | به ساعتسنجی اصطرلاب در دست | |||||
نظر میکرد و آن فرصت همی جست | که بازار مخالف کی شود سست | |||||
چو وقت آمد ملک را گفت بشتاب | مبارک طالع است این لحظه دریاب | |||||
به نطع کینه بر چون پی فشردی | در افکن پیل و شه رخ زن که بردی | |||||
ملک در جنبش آمد بر سر پیل | سوی بهرام شد جوشنده چون نیل | |||||
بر او زد پیل پای خویشتن را | به پای پیل برد آن پیل تن را | |||||
شکست افتاد بر خصم جهانسوز | به فرخ فال خسرو گشت پیروز | |||||
ز خون چندان روان شد جوی در جوی | که خون میرفت و سر میبرد چون گوی | |||||
کمند رومیان بر شکل زنجیر | چو موی زنگیان گشته گره گیر | |||||
به هندی تیغ هرکس را که دیدند | سرش چون طره هندو بریدند | |||||
دماغ آشفته شد بهرامیان را | چنانک از روشنی سرسامیان را | |||||
ز چندانی خلایق کس نرسته | مگر بهرام و بهری چند خسته | |||||
ز شیری کردن بهرام و زورش | جهان افکند چون بهرام گورش | |||||
هر آن صورت که خود را چشم زد یافت | ز چشم نیک دیدن چشم بد یافت | |||||
ندیدم کس که خود را دید و نشکست | درست آن ماند کو از چشم خود رست | |||||
چو از خسرو عنان پیچید بهرام | به کام دشمنان شد کام و ناکام | |||||
جهان خرمن بسی داند چنین سوخت | مشعبد را نباید بازی آموخت | |||||
کدامین سرو را داد او بلندی | که بازش خم نداد از دردمندی | |||||
کدامین سرخ گل را کو بپرورد | ندادش عاقبت رنگ گل زرد | |||||
همه لقمه شکر نتوان فرو برد | گهی صافی توان خوردن گهی درد | |||||
چو شادی را و غم را جای روبند | به جائی سر به جائی پای کوبند | |||||
به جائی ساز مطرب بر کشد ساز | به جائی مویهگر بر دارد آواز | |||||
هر آوازی که هست از ساز و از سوز | درین گنبد که میبینی به یک روز | |||||
تنوری سخت گرمست این علفخوار | تو خواهی پر گلش کن خواه پر خار | |||||
جهان بر ابلقی توسن سوار است | لگد خوردن ازو هم در شمار است | |||||
فلک بر سبز خنگی تندخیز است | ز راهش عقل را جای گریز است | |||||
نشاید بر کسی کرد استواری | که ننمودهاست با کس سازگاری | |||||
چو بر بهرام چوبین تند شد بخت | به خسرو ماند هم شمشیر و هم تخت | |||||
سوی چین شد بر ابرو چین سرشته | اذا جاء القضا بر سر نوشته | |||||
ستم تنها نه بر چون او کسی رفت | درین پرده چنین بازی بسی رفت |