نظامی (خسرو و شیرین)/چو خسرو دید ماه خرگهی را
ظاهر
چو خسرو دید ماه خرگهی را | چمن کرد از دل آن سرو سهی را | |||||
بهشتی دید در قصری نشسته | بهشتی وار در بر خلق بسته | |||||
ز عشق او که یاری بود چالاک | ز کرسی خواست افتادن سوی خاک | |||||
به عیاری ز جای خویش برجست | برابر دست خود بوسید و بنشست | |||||
زبان بگشاد با عذری دلاویز | ز پرسش کرد بر شیرین شکر ریز | |||||
که دایم تازه باش ای سرو آزاد | سرت سبز و رخت سرخ و دلت شاد | |||||
جهان روشن به روی صبح خندت | فلک در سایه سرو بلندت | |||||
دلم را تازه کرد این خرمیها | خجل کردی مرا از مردمیها | |||||
ز گنج و گوهر و منسوج و دیبا | رهم کردی چو مهد خویش زیبا | |||||
ز نعلکهای گوش گوهر آویز | فکندی لعلها در نعل شبدیز | |||||
ز بس گوهر که در نعلم کشیدی | به رخ بر رشته لعلم کشیدی | |||||
همین باشد نثار افشان کویت | به رویت شادم ای شادی به رویت | |||||
به من در ساختی چون شهد با شیر | ز خدمتها نکردی هیچ تقصیر | |||||
ولی در بستنت بر من چرا بود | خطا دیدم نگارا یا خطا بود | |||||
زمین وارم رها کردی به پستی | تو رفتی چون فلک بالا نشستی | |||||
نگویم بر توام بالائیی هست | که در جنس سخن رعنائیی هست | |||||
نه مهمان توام؟ بر روی مهمان | چار در بایدت بستن بدینسان | |||||
نشاید بست در بر میهمانی | که جز تو نیستش جان و جهانی | |||||
کریمانی که با مهمان نشینند | به مهمان بهترک زین باز بینند | |||||
مگر ماهی تو یا حورای پریوش | که نزدیکت نباشد آمدن خوش |