نظامی (خسرو و شیرین)/چهارم مرد موبد گفت کاین راز
ظاهر
چهارم مرد موبد گفت کاین راز | به شخصی ماند اندر حجله ناز | |||||
عروسی در کنارش خوب چون ماه | بدو در یافته دیوانگی راه | |||||
نه بتوان خاطر از خوبیش پرداخت | نه از دیوانگی با وی توان ساخت | |||||
هم آخر چون شود دیوانگی چیر | گریزد مرد از او چون آهو از شیر | |||||
در این اندیشه لختی قصه راندند | ورق نادیده حرفی چند خواندند | |||||
چو میمردند میگفتند هیهات | کزین بازیچه دور افتاد شهمات | |||||
ز مرده هر کسی افسانه راند | نمرده راز مرده کس نداند | |||||
مگر پیغمبران کایشان امینند | به نامحرم نگویند آنچه بینند |