نظامی (خسرو و شیرین)/نکیسا در ترنم جادوی ساخت
ظاهر
نکیسا در ترنم جادوی ساخت | پس آنگه این غزل در راهوی ساخت | |||||
بساز ای یار با یاران دلسوز | که دی رفت و نخواهد ماند امروز | |||||
گره بگشای با ما بستگی چند | شتاب عمر بین آهستگی چند | |||||
ز یاری حکم کن تا شهریاری | ندارد هیچ بنیاد استواری | |||||
به روزی چند با این سست رختی | بدین سختی چه باید کرد سختی | |||||
به عمری کو بود پنجاه یا شصت | چه باید صد گره بر جان خود بست | |||||
بسا تا به که ماند از طیرگی سرد | بسا سکبا که سگبان پخت و سگ خورد | |||||
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم | امان باشد؟ که فردا باز کوشیم | |||||
چو بر فردا نماند امیدواری | بباید کردن امشب سازگاری | |||||
جهان بسیار شب بازی نمودست | جهان نادیدهای جانا چه سودست | |||||
بهاری داری ازوی بر خور امروز | که هر فصلی نخواهد بود نوروز | |||||
گلی کو را نبوید آدمی زاد | چو هنگام خزان آید برد باد | |||||
گل آن بهتر کزو گلاب خیزد | گلابی گر گذارد گل بریزد | |||||
در آن حضرت که نام زر سفالست | چو من مس در حساب آید محالست | |||||
لب دریا و آنگه قطره آب | رخ خورشید و آنگه کرم شبتاب | |||||
چو بازار تو هست از نیکوی تیز | کسادی را چو من رونق برانگیز | |||||
بخر کالای کاسد تا توانی | به کار آید یکی روزت چه دانی؟ | |||||
درستی گرچه دارد کار و باری | شکسته بسته نیز آید به کاری | |||||
اگر چه زر به مهر افزون عیارست | قراضه ریزها هم در شمارست | |||||
نهادستی ز عشقم حلقه در گوش | بدین عیبم خریدی باز مفروش | |||||
تمنای من از عمر و جوانی | وصال تست وانگه زندگانی | |||||
به پیغامی ز تو راضی است گوشم | بر آیم زنی اگر زین بیش کوشم | |||||
منم در پای عشقت رفته از دست | به خلوت خورده می تنها شده مست | |||||
منم آن سایه کز بالا و از زیر | ز پایت سر نگردانم به شمشیر | |||||
نگردم از تو تابی سر نگردم | ز تو تا در نگردم برنگردم | |||||
سخن تا چند گویم با خیالت | برون رانم جنیبت با جمالت | |||||
بهر سختی که تا اکنون نمودم | چو لحن مطربان در پرده بودم | |||||
کنون در پرده خون خواهم افتاد | چو برق از پرده بیرون خواهم افتاد | |||||
چراغ از دیده چندان روی پوشد | که دیگ روغنش ز آتش نجوشد | |||||
بخسبانم ترا من می خورم ناب | که من سرمست خوش باشم تو در خواب | |||||
بجای توتیا گردت ستانم | گهی بوسه گهی دردت ستانم | |||||
سر زلفت به گیسو باز بندم | گهی گریم ز عشقت گاه خندم | |||||
چنان بندم به دل نقش نگینت | که بر دستت نداند آستینت | |||||
در آغوش آنچنان گیرم تنت را | که نبود آگهی پیراهنت را | |||||
چو لعبت باز شب پنهان کند راز | من اندر پرده چون لعبت شوم باز | |||||
گر از دستم چنین کاری بر آید | ز هر خاریم گلزاری بر آید | |||||
خدایا ره به پیروزیم گردان | چنین پیروزیی روزیم گردان | |||||
چو خسرو گوش کرد این بیت چالاک | ز حالت کرد حالی جامه را چاک | |||||
به صد فریاد گفت ای باربد هان | قوی کن جان من در کالبدهان |