نظامی (خسرو و شیرین)/نکیسا بر طریقی کان صنم خواست
ظاهر
نکیسا بر طریقی کان صنم خواست | فرو گفت این غزل در پرده راست | |||||
مخسب ای دیده دولت زمانی | مگر کز خوشدلی یابی نشانی | |||||
برآی از کوه صبر ای صبح امید | دلم را چشم روشن کن به خورشید | |||||
بساز ای بخت با من روزکی چند | کلیدی خواه و بگشای از من این بند | |||||
ز سر بیرون کن ای طالع گرانی | رها کن تا توانی ناتوانی | |||||
به عیاری برآر ای دوست دستی | برافکن لشگر غم را شکستی | |||||
جگر در تاب و دل در موج خونست | گر آری رحمتی وقتش کنونست | |||||
نه زین افتادهتر یابی ضعیفی | نه زین بیچارهتر یابی حریفی | |||||
اگر بر کف ندانم ریخت آبی | توانم کرد بر آتش کبابی | |||||
و گر جلاب دادن را نشایم | فقاعی را به دست آخر گشایم | |||||
و گر نقشی ندانم دوخت آخر | سپند خانه دانم سوخت آخر | |||||
و گر چینی ندانم در نشاندن | توانم گردی از دامن فشاندن | |||||
میندازم چو سایه بر سر خاک | که من خود اوفتادم زار و غمناک | |||||
چو مه در خانه پروینیت باید | چو زهره درد بر چینیت باید | |||||
سرایت را بهر خدمت که خواهی | کنیزی میکنم دعوی نه شاهی | |||||
مرا پرسی که چونی زارزویم | چو میدانی و میپرسی چه گویم | |||||
غریبی چون بود غمخوار مانده | ز کار افتاده و در کار مانده | |||||
چو گل در عاشقی پرده دریده | ز عالم رفته و عالم ندیده | |||||
چو خاک آماجگاه تیر گشته | چو لاله در جوانی پیر گشته | |||||
به امیدی جهان بر باد داده | به پنداری بدین روز اوفتاده | |||||
نه هم پشتی که پشتم گرم دارد | نه بختی کز غریبان شرم دارد | |||||
مثل زد غرفه چون میمرد بیرخت | که باید مرده را نیز از جهان بخت | |||||
ز بی کامی دلم تنها نشین است | بسازم گر ترا کام اینچنین است | |||||
چو برناید مرا کامی که باید | بسازم تا ترا کامی بر آید | |||||
مگر تلخ آمد آن لب را وجودم | که وقت ساختن سوزد چو عودم | |||||
مرا این سوختن سوری عظیمست | که سوز عاشقان سوزی سلیمست | |||||
نخواهم کرد بر تو حکم رانی | گرم زین بهترک داری تو دانی |