نظامی (خسرو و شیرین)/ملک عزم تماشا کرد روزی
ظاهر
ملک عزم تماشا کرد روزی | نظرگاهش چو شیرین دل فروزی | |||||
کسی را کان چنان دلخواه باشد | همه جائی تماشا گاه باشد | |||||
ز سبزه یافتند آرامگاهی | که جز سوسن نرست از وی گیاهی | |||||
در آن صحن بهشتی جای کردند | ملک را بارگه بر پای کردند | |||||
کنیزان و غلامان گرد خرگاه | ثریاوار گرد خرمن ماه | |||||
نشسته خسرو و شیرین به یک جای | ز دور آویخته دوری به یک پای | |||||
صراحیهای لعل از دست ساقی | به خنده گفت باد این عیش باقی | |||||
شراب و عاشقی همدست گشته | شهنشه زین دومی سرمست گشته | |||||
بر آمد تند شیری بیشه پرورد | که از دنبال میزد بر هوا گرد | |||||
چو بد مستان به لشگرگه در افتاد | و زو لشگر به یکدیگر بر افتاد | |||||
فراز آمد به گرد بارگه تنگ | به تندی کرد سوی خسرو آهنگ | |||||
شه از مستی شتاب آورد بر شیر | به یکتا پیرهن بیدرع و شمشیر | |||||
کمان کش کرد مشتی تا بناگوش | چنان بر شیر زد کز شیر شد هوش | |||||
به فرمودش پس آنگه سر بریدن | ز گردن پوستش بیرون کشیدن | |||||
و زان پس رسم شاهان شد که پیوست | بود در بزمگهشان تیغ در دست | |||||
اگر چه شیر پیکر بود پرویز | ملک بود و ملک باشد گران خیز | |||||
ز مستی کرد با شیر آن دلیری | که نام مستی آمد شیر گیری | |||||
به دست آویز شیر افکندن شاه | مجال دست بوسی یافت آن ماه | |||||
دهان از بوسه چون جلابتر کرد | ز بوسه دست شه را پر شکر کرد | |||||
ملک بر تنگ شکر مهر بشکست | که شکر در دهان باید نه در دست | |||||
لبش بوسید و گفت این انگبین است | نشان دادش که جای بوسه این است | |||||
نخستین پیک بود آن شکرین جام | که از خسرو به شیرین برد پیغام | |||||
اگر چه کرد صد جام دگر نوش | نشد جان نخستینش فراموش | |||||
میی کاول قدح جام آورد پیش | ز صد جام دگر دارد بها بیش | |||||
می اول جام صافی خیز باشد | به آخر جام دردآمیز باشد | |||||
گلی کاول بر آرد طرف جویش | فزون باشد ز صد گلزار بویش | |||||
دری کاول شکم باشد صدف را | ز لل بشکند بسیار صف را | |||||
زهر خوردی که طعم نوش دارد | حلاوت بیشتر سر جوش دارد | |||||
دو عاشق چون چنان شربت چشیدند | عنان پیوسته از زحمت کشیدند | |||||
چو یکدم جای خالی یافتندی | چو شیر و می بهم بشتافتندی | |||||
چو دزدی کو به گوهر دست یابد | پس آنگه پاسبان را مست یابد | |||||
به چشمی پاس دشمن داشتندی | به دیگر چشم ریحان کاشتندی | |||||
چو فرصت در کشیدی خصم را میل | ربودندی یکی بوسه به تعجیل | |||||
صنم تا شرمگین بودی و هشیار | نبودی بر لبش سیمرغ را بار | |||||
در آن ساعت که از می مست گشتی | به بوسه با ملک همدست گشتی | |||||
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش | که کردی قاقمش را پرنیان پوش | |||||
ز بس کز گاز نیلش در کشیدی | ز برگ گل بنفشه بر دمیدی | |||||
ز شرم آن کبودیهاش بر ماه | که مه را خود کبود آمد گذرگاه | |||||
اگر هشیار اگر سرمست بودی | سپیدابش چو گل بر دست بودی |