نظامی (خسرو و شیرین)/ملک بار دگر گفت از دل افروز
ظاهر
ملک بار دگر گفت از دل افروز | به گفتن گفتن از ما میرود روز | |||||
مکن با من حساب خوبروئی | که صد ره خوبتر زانی که گوئی | |||||
فروغ چشمی ای دوری ز تو دور | چراغ صبحی ای نور علی نور | |||||
به دریا مانی از گوهر فشانی | ولی آب تو آب زندگانی | |||||
تو در آیینه دیدی صورت خویش | به چشم من دری صدبار ازان بیش | |||||
ترا گر بر زبان گویم دلارام | دهانم پر شکر گردد بدین نام | |||||
گرت خورشید خوانم نیز هستی | که مه را بر فلک رونق شکستی | |||||
دل شکر دران تاریخ شد تنگ | که یاقوت تو بیرون آمد از سنگ | |||||
سهی سرو آن زمان شد در چمن سست | که سیمین نار تو بر نارون رست | |||||
رطب و استخوان آن شب شکستند | که خرمای لبت را نخل بستند | |||||
ارم را سکه رویت کلید است | وصالت چون ارم زان ناپدید است | |||||
قمر در نیکوی دل داده توست | شکر مولای مولا زاده توست | |||||
گلت چون با شکر هم خواب گردد | طبرزد را دهان پر آب گردد | |||||
به هر مجلس که شهدت خوان درارد | به صورتهای مومین جان در آرد | |||||
صدف چون بر گشاید کامراکام | کند در وام از آن دندان در فام | |||||
گر از یک موی خود نیمی فروشی | بخرم گر به اقلیمی فروشی | |||||
بدین خوبی که رویت رشک ما هست | مبین در خود که خودبینی گناهست | |||||
مبادا چشم کس بر خوبی خویش | که زخم چشم خوبی را کند ریش | |||||
مریز آخر چو بر من پادشاهی | بدین سان خون من در بی گناهی | |||||
اگر شاهی نشان گوهرت کو | و گر شیرینی آخر شکرت کو | |||||
رها کن جنگ و راه صلح بگشای | نفاقآمیز عذری چند بنمای | |||||
نه بد گفتم نه بد گوئیست کارم | و گر گفتم یکی را صد هزارم | |||||
اگر چه رسم خوبان تند خوئیست | نکوئی نیز هم رسم نکوئیست | |||||
خداوندان اگر تندی نمایند | به رحمت نیز هم لختی گرایند | |||||
مکن بیداد با یار قدیمی | که گر تندی نگارا هم رحیمی | |||||
چو باد از آتشم تا کی گریزی | نه من خاک توام؟ آبم چه ریزی | |||||
ز تو با آنکه استحقاق دارم | سر از طوق نوازش طاق دارم | |||||
همه دانندگان را هست معلول | که باشد مستحق پیوسته محروم | |||||
مرا تا دل بود دلبر تو باشی | ز جان بگذر که جانپرور تو باشی | |||||
گر از بند تو خود جویم جدائی | ز بند دل کجا یابم رهائی | |||||
بس این اسب جفا بر من دواندن | گهم در خاک و گه در خون نشاندن | |||||
به شیرینی صلا در شهر دادن | به تلخی پاسخی چون زهر دادن | |||||
مرا سهل است کین بار آزمودم | مبارک باد بسیار آزمودم | |||||
بسا رخنه که اصل محکمیهاست | بسا انده که در وی خرمیهاست | |||||
جفا کردن نه بس فرخنده فالیست | مکن کامشب شبی آخر نه سالیست | |||||
دلم خوش کن که غمخوار آمدستم | ترا خواهم بدین کار آمدستم | |||||
چو شمع از پای ننشینم بدین کار | که چون من هست شیرین جوی بسیار | |||||
همانا شمع از آن با آب دیده است | که او نیز از لب شیرین بریدهاست | |||||
گره بر دل چرا دارد نی قند | مگر کو نیز شیرین راست در بند | |||||
چرا نخل رطب بر دل خورد خار | مگر کو هم به شیرین شد گرفتار | |||||
همیدون شیر اگر شیرین نبودی | به طفلی خلق را تسکین نبودی | |||||
به شیرینی روند این یک دو مسکین | تو شیرینی و ایشان نیز شیرین؟ |