نظامی (خسرو و شیرین)/مراکز عشق به ناید شعاری
ظاهر
مرا کز عشق به ناید شعاری | مبادا تا زیم جز عشق کاری | |||||
فلک جز عشق محرابی ندارد | جهان بیخاک عشق آبی ندارد | |||||
غلام عشق شو کاندیشه این است | همه صاحب دلان را پیشه این است | |||||
جهان عشقست و دیگر زرق سازی | همه بازیست الا عشقبازی | |||||
اگر بیعشق بودی جان عالم | که بودی زنده در دوران عالم | |||||
کسی کز عشق خالی شد فسردست | گرش صد جان بود بیعشق مردست | |||||
اگر خود عشق هیچ افسون نداند | نه از سودای خویشت وارهاند | |||||
مشو چون خر بخورد و خواب خرسند | اگر خود گربه باشد دل در و بند | |||||
به عشق گربه گر خود چیر باشی | از آن بهتر که با خود شیر باشی | |||||
نروید تخم کس بیدانه عشق | کس ایمن نیست جز در خانه عشق | |||||
ز سوز عشق بهتر در جهان چیست | که بی او گل نخندید ابر نگریست | |||||
شنیدم عاشقی را بود مستی | و از آنجا خاست اول بتپرستی | |||||
همان گبران که بر آتش نشستند | ز عشق آفتاب آتش پرستند | |||||
مبین در دل که او سلطان جانست | قدم در عشق نه کو جان جانست | |||||
هم از قبله سخن گوید هم از لات | همش کعبه خزینه هم خرابات | |||||
اگر عشق اوفتد در سینه سنگ | به معشوقی زند در گوهری چنگ | |||||
که مغناطیس اگر عاشق نبودی | بدان شوق آهنی را چون ربودی | |||||
و گر عشقی نبودی بر گذرگاه | نبودی کهربا جوینده کاه | |||||
بسی سنگ و بسی گوهر بجایند | نه آهن را نه که را میربایند | |||||
هران جوهر که هستند از عدد بیش | همه دارند میل مرکز خویش | |||||
گر آتش در زمین منفذ نیابد | زمین بشکافد و بالا شتابد | |||||
و گر آبی بماند در هوا دیر | به میل طبع هم راجع شود زیر | |||||
طبایع جز کشش کاری ندانند | حکیمان این کشش را عشق خوانند | |||||
گر اندیشه کنی از راه بینش | به عشق است ایستاده آفرینش | |||||
گر از عشق آسمان آزاد بودی | کجا هرگز زمین آباد بودی | |||||
چو من بیعشق خود را جان ندیدم | دلی بفروختم جانی خریدم | |||||
ز عشق آفاق را پردود کردم | خرد را دیده خوابآلود کردم | |||||
کمر بستم به عشق این داستان را | صلای عشق در دادم جهان را | |||||
مبادا بهرهمند از وی خسیسی | به جز خوشخوانی و زیبانویسی | |||||
ز من نیک آمد این اربد نویسند | به مزد من گناه خود نویسند |