نظامی (خسرو و شیرین)/فرنگیس اولین مرکب روان کرد
ظاهر
فرنگیس اولین مرکب روان کرد | که دولت در زمین گنجی نهان کرد | |||||
از آن دولت فریدونی خبر داشت | زمین را باز کرد آن گنج برداشت | |||||
سهیل سیمتن گفتا تذروی | به بازی بود در پائین سروی | |||||
فرود آمد یکی شاهین به شبگیر | تذرو نازنین را کرد نخجیر | |||||
عجبنوش شکر پاسخ چنین گفت | که عنبر بو گلی در باغ بشگفت | |||||
بهشتی مرغی آمد سوی گلزار | ربود آن عنبرین گل را به منقار | |||||
از آن به داستانی زد فلکناز | که ما را بود یک چشم از جهان باز | |||||
به ما چشمی دگر کرد آشنائی | دو به بیند ز چشمی روشنائی | |||||
همیلا گفت آبی بود روشن | روان گشته میان سبز گلشن | |||||
جوان شیری بر آمد تشنه از راه | بدان چشمه دهانتر کرد ناگاه | |||||
همایون گفت لعلی بود کانی | ز غارتگاه بیاعان نهانی | |||||
در آمد دولت شاهی به تاراج | نهاد آن لعل را بر گوشه تاج | |||||
سمن ترک سمن بر گفت یکروز | جدا گشت از صدف دری شبافروز | |||||
فلک در عقد شاهی بند کردش | به یاقوتی دگر پیوند کردش | |||||
پریزاد پریرخ گفت ماهی | به بازی بود در نخجیر گاهی | |||||
بر آمد آفتابی ز آسمان بیش | کشید آن ماه را در چنبر خویش | |||||
ختن خاتون چنین گفت از سر هوش | که تنها بود شمشادی قصب پوش | |||||
به دو پیوست ناگه سروی آزاد | که خوش باشد به یکجا سرو و شمشاد | |||||
زبان بگشاد گوهر ملک دلبند | که زهره نیز تنها بود یک چند | |||||
سعادت بر گشاد اقبال را دست | قران مشتری در زهره پیوست | |||||
چو آمد در سخن نوبت به شاپور | سخن را تازه کرد از عشق منشور | |||||
که شیرین انگبینی بود در جام | شهنشه روغن او شد سرانجام | |||||
به رنگآمیزی صنعت من آنم | که در حلوای ایشان زعفرانم | |||||
پس آنگه کردشان در پهلوی یاد | که احسنت ای جهان پهلو دو همزاد | |||||
جهان را هر دو چون روشن درخشید | ز یکدیگر مبرید و ملخشید | |||||
سخن چون بر لب شیرین گذر کرد | هوا پر مشک و صحرا پر شکر کرد | |||||
ز شرم اندر زمین میدید و میگفت | که دل بیعشق بود و یار بیجفت | |||||
چو شاپور آمد اندر چاره کار | دلم را پاره کرد آن پاره کار | |||||
قضای عشق اگرچه سر نبشته است | مرا این سر نبشت او در نبشت است | |||||
چو سر رشته سوی این نقش زیباست | ز سرخی نقش رویم نقش دیباست | |||||
مراکز دست خسرو نقل و جام است | نه کیخسرو پنا خسرو غلام است | |||||
سرم از سایه او تاجور باد | ندیمش بخت و دولت راهبر باد | |||||
چو دور آمد به خسرو گفت باری | سیه شیری بد اندر مرغزاری | |||||
گوزنی بر ره شیر آشیان کرد | رسن در گردن شیر ژیان کرد | |||||
من آن شیرم که شیرینم به نخجیر | به گردن بر نهاد از زلف زنجیر | |||||
اگر شیرین نباشد دستگیرم | چو شمع از سوزش بادی بمیرم | |||||
و گر شیر ژیان آید به حربم | چو شیرین سوی من باشد به چربم | |||||
حریفان جنس و یاران اهل بودند | به هر حرفی که میشد دست سودند | |||||
دل محرم بود چون تخته خاک | بر او دستی زنی حالی شود پاک | |||||
دگر ره طبع شیرین گرمتر گشت | دلش در کار خسرو نرمتر گشت | |||||
قدح پر باده کرد و لعل پر نوش | به خسرو داد کاین را نوش کن نوش | |||||
بخور کین جام شیرین نوش بادت | به جز شیرین همه فرموش بادت | |||||
ملک چون گل شدی هر دم شکفته | از آن لعل نسفته لعل سفته | |||||
گهی گفت ای قدح شب رخت بندد | تو بگری تلخ تا شیرین بخندند | |||||
گهی گفت ای سحر منمای دندان | مخند آفاق را بر من مخندان | |||||
بدست آن بتان مجلس افروز | سپهر انگشتری میباخت تا روز | |||||
ببرد انگشتری چون صبح برخاست | که بر بانگ خروس انگشتری خواست | |||||
بتان چون یافتند از خرمی بهر | شدند از ساحت صحرا سوی شهر | |||||
جهان خوردند و یک جو غم نخوردند | ز شادی کاه برگی کم نکردند | |||||
چو آمد شیشه خورشید بر سنگ | جهان بر خلق شد چون شیشه تنگ | |||||
دگر ره شیشه می بر گرفتند | چو شیشه بادهها بر سر گرفتند | |||||
بر آن شیشه دلان از ترکتازی | فلک را پیشه گشته شیشه بازی | |||||
به می خوردن طرب را تازه کردند | به عشرت جان شب را تازه کردند | |||||
همان افسانه دوشینه گفتند | همان لعل پرندوشینه سفتند | |||||
دل خسرو ز عشق یار پرجوش | به یاد نوش لب میکرد می نوش | |||||
می رنگین زهی طاوس بیمار | لب شیرین زهی خرمای بیخار | |||||
نهاده بر یکی کف ساغرمل | گرفته بر دگر کف دسته گل | |||||
از آن میخورد و زان گل بوی برداشت | پی دل جستن دلجوی برداشت | |||||
شراب تلخ در جانش اثر کرد | به شیرینی سوی شیرین نظر کرد | |||||
به غمزه گفت با او نکتهای چند | که بود از بوسه لبها را زبانبند | |||||
هم از راه اشارتهای فرخ | حدیث خویشتن را یافت پاسخ | |||||
سخنها در کرشمه مینهفتند | به نوک غمزه گفتند آنچه گفتند | |||||
همه شب پاسبانی پیشه کردند | بسی شب را درین اندیشه کردند | |||||
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته | صبوح خرمی را پی گرفته | |||||
که شیرین را چگونه مست یابد | بر آن تنگ شکر چون دست یابد | |||||
نمیافتاد فرصت در میانه | که تیر خسرو افتد بر نشانه | |||||
دل شادش به دیدار دلافروز | طرب میکرد و خوش میبود تا روز | |||||
چو بر شبدیز شب گلگون خورشید | ستام افکند چون گلبرگ بربید | |||||
مه و خورشید دل در صید بستند | به شبدیز و به گلگون برنشستند | |||||
شدند از مرز موقان سوی شهرود | بنا کردند شهری از می و رود | |||||
گهی بر گرد شط بستند زنجیر | ز مرغ و ماهی افکندند نخجیر | |||||
گهی بر فرضه نوشاب شهرود | جهان پر نوش کردند از می و رود | |||||
گهی راندند سوی دشت مندور | تهی کردنددشت از آهو و گور | |||||
بدینسان روزها تدبیر کردند | گهی عشرت گهی نخجیر کردند | |||||
عروس شب چو نقش افکند بر دست | به شهرآرائی انجم کله بربست | |||||
عروس شاه نیز از حجله برخاست | به روی خویشتن مجلس بیاراست | |||||
عروسان دگر با او شده یار | همه مجلس عروس و شاه بیکار | |||||
شکر بسیار و بادام اندکی بود | کبوتر بی حد و شاهین یکی بود | |||||
همه بر یاد خسرو میگرفتند | پیاپی خوشدلی را بی گرفتند | |||||
شبی بیرود و رامشگر نبودند | زمانی بی می و ساغر نبودند | |||||
می و معشوق و گلزار و جوانی | ازین خوشتر نباشد زندگانی | |||||
تماشای گل و گلزار کردن | می لعل از کف دلدار خوردن | |||||
حمایل دستها در گردن یار | درخت نارون پیچیده بر نار | |||||
به دستی دامن جانان گرفتن | به دیگر دست نبض جان گرفتن | |||||
گهی جستن به غمزه چارهسازی | گهی کردن به بوسه نرد بازی | |||||
گه آوردن بهارتر در آغوش | گهی بستن بنفشه بر بناگوش | |||||
گهی در گوش دلبر راز گفتن | گهی غمهای دل پرداز گفتن | |||||
جهان اینست و این خود در جهان نیست | و گر هست ای عجب جز یک زمان نیست |