نظامی (خسرو و شیرین)/سراینده چنین افکند بنیاد
ظاهر
سراینده چنین افکند بنیاد | که چون در عشق شیرین مرد فرهاد | |||||
دل شیرین به درد آمد ز داغش | که مرغی نازنین گم شد ز باغش | |||||
بر آن آزاد سرو جویباری | بسی بگریست چون ابر بهاری | |||||
به رسم مهترانش حله بر بست | به خاکش داد و آمد باد در دست | |||||
ز خاکش گنبدی عالی برافراخت | وز آن گنبد زیارتخانهای ساخت | |||||
خبر دادند خسرو را چپ و راست | که از ره زحمت آن خار برخاست | |||||
پشیمان گشت شاه از کرده خویش | وز آن آزار گشت آزرده خویش | |||||
در اندیشید و بود اندیشه را جای | که باد افراه را چون دارد او پای | |||||
کسی کو با کسی بدساز گردد | به دو روزی همان بد باز گردد | |||||
در این غم روز و شب اندیشه میکرد | وزین اندیشه هم روزی قفا خورد | |||||
دبیر خاص را نزدیک خود خواند | که برکاغذ جواهر داند افشاند | |||||
گلشن فرمود در شکر سرشتن | به شیرین نامه شیرین نوشتن | |||||
نخستین پیکر آن نقش دلبند | تو لا کرده بر نام خداوند | |||||
بنام روشنائی بخش بینش | که روشن چشم ازو گشت آفرینش | |||||
پدید آرنده انسی و جانی | اثرهای زمینی و آسمانی | |||||
فلک را کرده گردان بر سر خاک | زمین را کرده گردشگاه افلاک | |||||
پس از نام خدا و نام پاکان | برآورده حدیث دردناکان | |||||
که شاه نیکوان شیرین دلبند | که خوانندش شکرخایان شکرخند | |||||
شنیدم کز پی یاری هوسناک | به مانم نوبتی زد بر سر خاک | |||||
ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی | ز نرگس بر سمن سیماب ریزی | |||||
دو تا کرد از غمش سرو روان را | به نیلوفر بدل کرد ارغوان را | |||||
سمن را از بنفشه طرف بر بست | رطبها را به زخم استخوان خست | |||||
به لاله تخته گل را تراشید | به لولو گوشه مه را خراشید | |||||
پرند ماه را پیوند بگشاد | ز رخ برقع ز گیسو بند بگشاد | |||||
جهان را سوخت از فریاد کردن | به زاری دوستان را یاد کردن | |||||
چنین آید ز یاران شرط یاری | همین باشد نشان دوستداری | |||||
بر آن حمال کوهافکن ببخشود | به سر زانو به زانو کوه پیمود | |||||
غریبی کشته بیش ار زد فغانی | جهان گو تا بر او گرید جهانی | |||||
بدینسان عاشقی در غم بمیرد؟ | چنو باد آنکه زو عبرت نگیرد | |||||
حساب از کار او دورست ما را | دل از بهر تو رنجورست ما را | |||||
چو دانم سخت رنجیدی ز مرگش | که مرد و هم نمیگوئی به ترکش | |||||
چرا بایستش اول کشتن از درد | چو کشتی چند خواهی اندهش خورد | |||||
غمش میخور که خونش هم تو خوردی | عزیزش کن که خوارش هم تو کردی | |||||
اگر صدسال بر خاکش نشینی | ازو خاکیتری کس را نبینی | |||||
چو خاک ارصد جگر داری به دستی | نیابی مثل او شیرین پرستی | |||||
ولیکن چون ندارد گریه سودی | چه باید بی کباب انگیخت دودی | |||||
به غم خوردن نکردی هیچ تقصیر | چه شاید کرد با تاراج تقدیر | |||||
بنا بر مرگ دارد زندگانی | نخواهد زیستن کس جاودانی | |||||
تو روزی او ستارهای دلافروز | فرو میرد ستاره چون شود روز | |||||
تو صبحی او چراغ ار دل پذیرد | چراغ آن به که پیش از صبح میرد | |||||
تو هستی شمع و او پروانه مست | چو شمع آید رود پروانه از دست | |||||
تو باغی و او گیاهی کز تو خیزد | گیاه آن به که هم در باغ ریزد | |||||
تو آتش طبعی او عود بلاکش | بسوزد عود چون بفروزد آتش | |||||
اگر مرغی پرید از گلستانت | پرستد نسر طایر ز آسمانت | |||||
و گر شد قطرهای آب از سبویت | بسا دجله که سر دارد به جویت | |||||
چو ماند بدر گوبشکن هلالی | چو خوبی هست ازو کم گیر خالی | |||||
اگر فرهاد شد شیرین بماناد | چه باک از زرد گل نسرین بماناد | |||||
نویسنده چو از نامه به پرداخت | زمین بوسید و پیش خسرو انداخت | |||||
به قاصد داد خسرو نامه را زود | ستد قاصد ببرد آنجا که فرمود | |||||
چو شیرین دید کامد نامه شاه | رخ از شادی فروزان کرد چون ماه | |||||
سه جا بوسید و مهر نامه برداشت | و زو یک حرف را ناخوانده نگذاشت | |||||
جگرها دید مشک اندود کرده | طبرزدهای زهرآلود کرده | |||||
قصبهائی در او پیچیده صد مار | رطبهائی در او پوشیده صد خار | |||||
همه مقراضههای پرنیان پوش | همه زهرابهای خوشتر از نوش | |||||
نه صبر آن که این شریت بنوشد | نه جای آنکه از تندی بجوشد | |||||
به سختی و به رنج آن رنج و سختی | فرو خورد از سر بیدار بختی |