نظامی (خسرو و شیرین)/دگر ره لعبت طاوس پیکر
ظاهر
دگر ره لعبت طاوس پیکر | گشاد ز درج لل تنگ شکر | |||||
روان کرد از عقیق آن نقش زیبا | سخنهائی نگارینتر ز دیبا | |||||
کزان افزون که دوران جهانست | شب و روز و زمین و آسمانست | |||||
جهانداور جهاندار جهان باد | زمانه حکم کش او حکمران باد | |||||
به فراشی کواکب در جنابش | به سرهنگی سعادت در رکابش | |||||
مرا در دل ز خسرو صد غبار است | ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است | |||||
هنوزم ناز دولت مینمائی | هنوز از راه جباری در آئی | |||||
هنوزت در سر از شاهی غرور است | دریغا کاین غرور از عشق دور است | |||||
تو از عشق من و من بی نیازی | ترا شاهی رسد یا عشقبازی | |||||
درین گرمی که باد سرد باید | دل آسانست با دل درد باید | |||||
نیاز آرد کسی کو عشق باز است | که عشق از بینیازان بینیاز است | |||||
نسازد عاشقی با سرفرازی | که بازی برنتابد عشق بازی | |||||
من آن مرغم که بر گلها پریدم | هوای گرم تابستان ندیدم | |||||
چو گل بودم ملک بانوی سقلاب | کنون دژ بانوی شیشهام چو جلاب | |||||
چو سبزه لب به شیر برف شستم | چو گل بر چشمههای سرد رستم | |||||
درین گور گلین و قصر سنگین | به امید تو کردم صبر چندین | |||||
چو زر پالودم از گرمی کشیدن | فسردم چون یخ از سردی چشیدن | |||||
نه دستی کین جرس بر هم توان زد | نه غمخواری که با او دم توان زد | |||||
همه وقتی ترا پنداشتم یار | همه جائی ترا خواندم وفادار | |||||
تو هرگز در دلم جائی نکردی | چو دلداران مدارائی نکردی | |||||
مرا دیگر ز کشتن کی بود بیم | که جان کردم به شمشیر تو تسلیم | |||||
ترازو بر زمین چون یابد آهنگ | حسابش خاک بهتر داند از سنگ | |||||
گرم عقلی بود جائی نشینم | وگرنه بینم از خود آنچه بینم | |||||
گر از من خود نیاید هیچ کاری | که بر شاید گرفت از وی شماری | |||||
زنم چندان تظلم در زمانه | که هم تیری نشانم بر نشانه | |||||
چرا باید که چون من سرو آزاد | بود در بند محنت مانده ناشاد | |||||
هنوزم در دل از خوبی طربهاست | هنوزم در سر از شوخی شغبهاست | |||||
هنوزم هندوان آتش پرستند | هنوزم چشم چون ترکان مستند | |||||
هنوزم غنچه گل ناشکفته است | هنوزم در دریائی نسفته است | |||||
هنوزم لب پر آب زندگانیست | هنوزم آب در جوی جوانیست | |||||
رخم سر خیل خوبان طراز است | کمینه خیل تاشم کبر و ناز است | |||||
ولی نعمت ریاحین را نسیمم | ولیعهد شکر در یتیمم | |||||
چراغ از نور من پروانه گردد | مه نو بیندم دیوانه گردد | |||||
عقیق از لعل من بر سر خورد سنگ | گل رویم ز روی گل برد رنگ | |||||
ترنج غبغبم را گر کنی یاد | ز نخ بر خود زند نارنج بغداد | |||||
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان | سبد واپس برد سیب سپاهان | |||||
به هر در کز لب و دندان ببخشم | دلی بستانم و صد جان ببخشم | |||||
من آرم در پلنگان سرفرازی | غزالان از من آموزند بازی | |||||
گوزن از حسرت این چشم چالاک | ز مژگان زهر پالاید نه تریاک | |||||
گر آهو یک نظر سوی من آرد | خراج گردنم بر گردن آرد | |||||
به نازی روم را در جستجویم | به بوئی باختن در گفتگویم | |||||
بهار انگشت کش شد در نکوئی | هر انگشتم و صد چون است گوئی | |||||
بدینتری که دارد طبع مهتاب | نیارد ریختن بر دست من آب | |||||
چو یاقوتم نبیذ خام گیرد | برشوت با طبرزد جام گیرد | |||||
بهشت از قصر من دارد بسی نور | عیار از نار پستانم برد حور | |||||
به غمزه گرچه ترکی دل ستانم | به بوسه دل نوازی نیز دانم | |||||
ز بس کاوردهام در چشم هانور | ز ترکان تنگ چشمی کردهام دور | |||||
ز تنگی کس به چشمم در نیاید | کسی با تنگ چشمان بر نیاید | |||||
چو بر مه مشگ را زنجیر سازم | بسا شیرا کزو نخجیر سازم | |||||
چو لعلم با شکر ناورد گیرد | تو مرد آر آنگهی نامرد گیرد | |||||
شکر همشیره دندان من شد | وفا هم شهری پیمان من شد | |||||
جهانی ناز دارم صد جهان شرم | دری در خشم دارم صد در آزرم | |||||
لب لعلم همان شکر فشانست | سر زلفم همان دامن کشانست | |||||
ز خوش نقلی که می در جام ریزم | شکر در دامن بادام ریزم | |||||
اگرچه نار سیمین گشت سیبم | همان عاشق کش عاقل فریبم | |||||
رخم روزی که بفروزد جهان را | به زرنیخی فروشد ارغوان را | |||||
ز رعنائی که هست این نرگس مست | نیالاید به خون هر کسی دست | |||||
چه شورشها که من دارم درین سر | چه مسکینان که من کشتم بر این در | |||||
برو تا بر تو نگشایم به خون دست | که در گردن چنین خونم بسی هست | |||||
نخورده زخم دست راست بردار | به دست چپ کند عشقم چنین کار | |||||
تو سنگین دل شدی من آهنین جان | چنان دل را نشاید جز چنین جان |