نظامی (خسرو و شیرین)/دگر ره باز پرسیدش که جانها
ظاهر
دگر ره باز پرسیدش که جانها | چگونه بر پرند از آشیانها | |||||
جوابش داد کز راه ندیده | نشاید گفتن الا از شنیده | |||||
شنیدم چار موبد بود هشیار | مسلسل گشته با هم جان هر چار | |||||
در این مشکل فرو ماندند یک چند | که از تن چون رود جان خردمند |