نظامی (خسرو و شیرین)/به نام آنکه هستی نام ازو یافت
ظاهر
به نام آنکه هستی نام ازو یافت | فلک جنبش زمین آرام ازو یافت | |||||
خدائی کافرینش در سجودش | گواهی مطلق آمد بر وجودش | |||||
تعالی الله یکی بی مثل و مانند | که خوانندش خداوندان خداوند | |||||
فلک بر پای دارو انجم افروز | خرد را بیمیانجی حکمت آموز | |||||
جواهر بخش فکرتهای باریک | به روز آرنده شبهای تاریک | |||||
غم و شادی نگار و بیم و امید | شب و روز آفرین و ماه و خورشید | |||||
نگه دارنده بالا و پستی | گوا بر هستی او جمله هستی | |||||
وجودش بر همه موجود قاهر | نشانش بر همه بیننده ظاهر | |||||
کواکب را به قدرت کارفرمای | طبایع را به صنعت گوهر آرای | |||||
مراد دیده باریک بینان | انیس خاطر خلوت نشینان | |||||
خداوندی که چون نامش بخوانی | نیابی در جوابش لن ترانی | |||||
نیاید پادشاهی زوت بهتر | ورا کن بندگی هم اوت بهتر | |||||
ورای هر چه در گیتی اساسیست | برون از هر چه در فکرت قیاسیست | |||||
به جستجوی او بر بام افلاک | دریده وهم را نعلین ادراک | |||||
خرد در جستنش هشیار برخاست | چو دانستش نمیداند چپ از راست | |||||
شناسائیش بر کس نیست دشوار | ولیکن هم به حیرت میکشد کار | |||||
نظر دیدش چو نقش خویش برداشت | پس انگاهی حجاب از پیش برداشت | |||||
مبرا حکمش از زودی و دیری | منزه ذاتش از بالا و زیری | |||||
حروف کاینات ار بازجوئی | همه در تست و تو در لوح اوئی | |||||
چو گل صدپاره کن خود را درین باغ | که نتوان تندرست آمد بدین داغ | |||||
تو زانجا آمدی کاین جا دویدی | ازین جا در گذر کانجا رسیدی | |||||
ترازوی همه ایزدشناسی | چه باشد جز دلیلی یا قیاسی | |||||
قیاس عقل تا آنجاست بر کار | که صانع را دلیل آید پدیدار | |||||
مده اندیشه را زین پیشتر راه | که یا کوه آیدت در پیش یا چاه | |||||
چو دانستی که معبودی ترا هست | بدار از جستجوی چون و چه دست | |||||
زهر شمعی که جوئی روشنائی | به وحدانیتش یابی گوائی | |||||
گه از خاکی چو گل رنگی برآرد | گه از آبی چو ما نقشی نگارد | |||||
خرد بخشید تا او را شناسیم | بصارت داد تا هم زو هراسیم | |||||
فکند از هیت نه حرف افلاک | رقوم هندسی بر تخته خاک | |||||
نبات روح را آب از جگر داد | چراغ عقل را پیه از بصر داد | |||||
جهت را شش گریبان در سر افکند | زمین را چار گوهر در برافکند | |||||
چنان کرد آفرینش را به آغاز | که پی بردن نداند کس بدان راز | |||||
چنانش در نورد آرد سرانجام | که نتواند زدن فکرت در آن گام | |||||
نشاید باز جست از خود خدائی | خدائی برتر است از کدخدائی | |||||
بفرساید همه فرسودنیها | همو قادر بود بر بودنیها | |||||
چو بخشاینده و بخشندهی جود | نخستین مایهها را کرد موجود | |||||
بهر مایه نشانی از اخلاص | که او را در عمل کاری بود خاص | |||||
یکی را داد بخشش تا رساند | یکی را کرد ممسک تا ستاند | |||||
نه بخشنده خبر دارد ز دادن | نه آنکس کو پذیرفت از نهادن | |||||
نه آتش را خبر کو هست سوزان | نه آب آگه که هست از جان فروزان | |||||
خداوندیش با کس مشترک نیست | همه حمال فرمانند و شک نیست | |||||
کرا زهره ز حمالان راهش | که تخلیطی کند در بارگاهش | |||||
بسنجد خاک و موئی بر ندارد | بیارد باد و بوئی بر ندارد | |||||
زهی قدرت که در حیرت فزودن | چنین ترتیبها داند نمودن |