نظامی (خسرو و شیرین)/به فرح فالی و فیروزمندی
ظاهر
به فرح فالی و فیروزمندی | سخن را دادم از دولت بلندی | |||||
طراز آفرین بستم قلم را | زدم بر نام شاهنشه رقم را | |||||
سرو سر خیل شاهان شاه آفاق | چو ابرو با سری هم جفت و هم طاق | |||||
ملک اعظم اتابک داور دور | که افکند از جهان آوازه جور | |||||
ابو جعفر محمد کز سر جود | خراسان گیر خواهد شد چو محمود | |||||
جهانگیر آفتاب عالم افروز | بهر بقعه قران ساز و قرین سوز | |||||
دلیل آنک آفتاب خاص و عام است | که شمسالدین والدنیاش نام است | |||||
چنان چون شمس کانجم را دهد نور | دهد ما را سعادت چشم بد دور | |||||
در آن بخشش که رحمت عام کردند | دو صاحب را محمد نام کردند | |||||
یکی ختم نبوت گشته ذاتش | یکی ختم ممالک بر حیاتش | |||||
یکی برج عرب را تا ابد ماه | یکی ملک عجم را از ازل شاه | |||||
یکی دین را ز ظلم آزاد کرده | یکی دنیا به عدل آباد کرده | |||||
زهی نامی که کرد از چشمه نوش | دو عالم را دو میمش حلقه در گوش | |||||
زرشک نام او عالم دو نیم است | که عالم را یکی او را دو میم است | |||||
به ترکان قلم بینسخ تاراج | یکی میمش کمر بخشد یکی تاج | |||||
به نور تاجبخشی چون درخشست | بدین تایید نامش تاج بخشست | |||||
چو طوفی سوی جود آرد وجودش | ز جودی بگذرد طوفان جودش | |||||
فلک با او کرا گوید که برخیز | که هست این قایم افکن قایم آویز | |||||
محیط از شرم جودش زیر افلاک | جبینواری عرق شد بر سر خاک | |||||
چو دریا در دهد بیتلخ روئی | گهر بخشد چو کان بیتنگ خوئی | |||||
ببارش تیغ او چون آهنین میغ | کلید هفت کشور نام آن تیغ | |||||
جهت شش طاق او بر دوش دارد | فلک نه حلقه هم در گوش دارد | |||||
جهان چون مادران گشته مطیعش | بنام عدل زاده چون ربیعش | |||||
خبرهائی که بیرون از اثیر است | به کشف خاطر او در ضمیر است | |||||
کدامین علم کو در دل ندارد | کدام اقبال کو حاصل ندارد | |||||
به سر پنجه چو شیران دلیر است | بدین شیر افکنی یارب چه شیر است؟ | |||||
نه با شیری کسی را رنجه دارد | نه از شیران کسی هم پنجه دارد | |||||
سنانش از موی باریکی سترده | ز چشم موی بینان موی برده | |||||
ز هر مقراضه کو چون صبح رانده | عدو چون میخ در مقراض مانده | |||||
زهر شمشیر کو چون صبح جسته | مخالف چون شفق در خون نشسته | |||||
سمندش در شتاب آهنگ بیشی | فلک را هفت میدان داده پیشی | |||||
زمین زیر عنانش گاو ریش است | اگر چه هم عنان گاومیش است | |||||
کله بر چرخ دارد فرق بر ماه | کله داری چنین باید زهی شاه | |||||
همه عالم گرفت از نیک رائی | چنین باشد بلی ظل خدائی | |||||
سیاهی و سپیدی هر چه هستند | گذشت از کردگار او را پرستند | |||||
زرهپوشان دریای شکن گیر | به فرق دشمنش پوینده چون تیر | |||||
طرفداران کوه آهنین چنگ | به رجم حاسدش برداشته سنگ | |||||
گلوی خصم وی سنگین درایست | چو مقناطیس از آن آهنربایست | |||||
نشد غافل ز خصم آگاهی اینست | نخسبد شرط شاهنشاهی اینست | |||||
اتابیک ایلد گز شاه جهان گیر | که زد بر هفت کشور چار تکبیر | |||||
دو عالم را بدین یک جان سپرده است | چو جانش هست نتوان گفت مرده است | |||||
جهان زنده بدین صاحبقرانست | درین شک نیست کو جان جهانست | |||||
جز این یکسر ندارد شخص عالم | مبادا کز سرش موئی شود کم | |||||
کس از مادر بدین دولت نزاده است | حبش تا چین بدین دولت گشاده است | |||||
فکنده در عراق او باده در جام | فتاده هیبتش در روم و در شام | |||||
صلیب زنگ را بر تارک روم | به دندان ظفر خائیده چون موم | |||||
سیاه روم را کز ترک شد پیش | به هندی تیغ کرده هندوی خویش | |||||
شکارستان او ابخاز و دربند | شبیخونش به خوارزم و سمرقند | |||||
ز گنجه فتح خوزستان که کرده است؟ | ز عمان تا به اصفاهان که خورده است؟ | |||||
ممیراد این فروغ از روی این ماه | میفتاد این کلاه از فرق این شاه | |||||
هر آن چیزی که او را نیست مقصود | به آتش سوخته گر هست خود عود | |||||
هر آنکس کز جهان با او زند سر | در آب افتاد اگر خود هست شکر | |||||
هر آن شخصی که او را هست ازو رنج | به زیر خاک باد ار خود بود گنج |