ناصر خسرو (قصاید)/گزینم قران است و دین محمد
ظاهر
گزینم قران است و دین محمد | همین بود ازیرا گزین محمد | |||||
یقینم که من هردوان را بورزم | یقینم شود چون یقین محمد | |||||
کلید بهشت و دلیل نعیمم | حصار حصین چیست؟ دین محمد | |||||
محمد رسول خدای است زی ما | همین بود نقش نگین محمد | |||||
مکین است دین و قران در دل من | همین بود در دل مکین محمد | |||||
به فضل خدای است امیدم که باشم | یکی امت کمترین محمد | |||||
به دریای دین اندرون ای برادر | قران است در ثمین محمد | |||||
دفینی و گنجی بود هر شهی را | قران است گنج و دفین محمد | |||||
بر این گنج و گوهر یکی نیک بنگر | کرا بینی امروز امین محمد؟ | |||||
چو گنج و دفینت به فرزند ماندی | به فرزند ماند آن و این محمد | |||||
نبینی که امت همی گوهر دین | نیابد مگر کز بنین محمد؟ | |||||
محمد بدان داد گنج و دفینش | که او بود در خور قرین محمد | |||||
قرین محمد که بود؟ آنکه جفتش | نبودی مگر حور عین محمد | |||||
ازاین حور عین و قرین گشت پیدا | حسین و حسن سین و شین محمد | |||||
حسین و حسن را شناسم حقیقت | بدو جهان گل و یاسمن محمد | |||||
چنین یاسمین و گل اندر دو عالم | کجا رست جز در زمین محمد؟ | |||||
نیارم گزیدن همی مر کسی را | بر این هر دوان نازنین محمد | |||||
قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر | دو بنیاد دین متین محمد | |||||
که استاد با ذوالفقار مجرد | به هر حربگه بر یمین محمد؟ | |||||
چو تیغ علی داد یاری قران را | علی بود بیشک معین محمد | |||||
چو هرون ز موسی علی بود در دین | هم انباز و هم هم نشین محمد | |||||
به محشر ببوسند هارون و موسی | ردای علی و آستین محمد | |||||
عرین بود دین محمد ولیکن | علی بود شیر عرین محمد | |||||
بفرمود جستن به چین علم دین را | محمد، شدم من به چین محمد | |||||
شنودم ز میراثدار محمد | سخنهای چون انگبین محمد | |||||
دلم دید سری که بنمود از اول | به حیدر دل پیش بین محمد | |||||
زفرزند زهرا و حیدر گرفتم | من این سیرت راستین محمد | |||||
از آن شهره فرزند کو را رسیدهاست | به قدر بلند برین محمد | |||||
نبودی ازین بیش بهرهی من ازوی | اگر بودمی من به حین محمد | |||||
جهان آفرین آفرین کرد بر من | به حب علی و آفرین محمد | |||||
کنون بافرین جهان آفرینم | من اندر حصار حصین محمد | |||||
تو ای ناصبی جز که نامی نداری | از این شهره دین وزین محمد | |||||
به دشنام مر پاک فرزند او را | بدری همی پوستین محمد | |||||
مرا نیز کز شیعت آل اویم | همی کشت خواهی به کین محمد | |||||
به دین محمد تو را کشتن من | کجا شد حلال؟ ای لعین محمد | |||||
به غوغا چه نازی؟ فراز آی با من | به حکم کتاب مبین محمد | |||||
اگر من به حب محمد رهینم | تو چونی عدوی رهین محمد؟ | |||||
به عیسی نرست از تو ترسا، نخواهد | همی رستن این بو معین محمد | |||||
منم مستعین محمد به مشرق | چه خواهی از این مستعین محمد؟ | |||||
چه داری جواب محمد به محشر | چو پیش آیدت هان و هین محمد؟ |