ناصر خسرو (قصاید)/گر مستمند و با دل غمگینم
ظاهر
گر مستمند و با دل غمگینم | خیره مکن ملامت چندینم | |||||
زیرا که تا به صبح شب دوشین | بیدار داشت بادک نوشینم | |||||
حیران و دل شکسته چنین امروز | از رنج وز تفکر دوشینم | |||||
زنهار ظن مبر که چنین مسکین | اندر فراق زلفک مشکینم | |||||
یا ز انده و غم الفی سیمین | ایدون چنین چو نونی زرینم | |||||
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون | کز عارضین چو خوشهی نسرینم؟ | |||||
بل روز و شب به قولی پوشیده | پندی همی دهند به هر حینم | |||||
آئین این دو مرغ در این گنبد | پریدن و شتاب همی بینم | |||||
پس من به زیر پر دو مرغ اندر | ظن چون بری که ساکن بنشینم | |||||
در مسکنی که هیچ نفرساید | فرسوده گشت هیکل مسکینم | |||||
در لشکر زمانه بسی گشتم | پر گرد ازین شده است ریاحینم | |||||
از دیدن دگر دگر آئینش | دیگر شدهاست یکسره آئینم | |||||
بازی گری است این فلک گردان | امروز کرد تابعه تلقینم | |||||
زیرا که دی به جلوه برون آورد | آراسته به حلهی رنگینم | |||||
بر بستر جهالت و آگنده | یکسر به خواب غفلت بالینم | |||||
و امروز باز پاک ز من بربود | آن حلهای خوب و نوآئینم | |||||
یکچند پیشگاه همی دیدی | در مجلس ملوک و سلاطینم | |||||
آزرده این و آن به حذر از من | گفتی مگر نژادهی تنینم | |||||
آهو خجل ز مرکب رهوارم | طاووس زشت پیش نمد زینم | |||||
واکنون ز گشت دهر دگر گشتم | گوئی نه آن سرشت و نه آن طینم | |||||
زین گونه کرد با من بازیها | پرکین دل از جفای فلک زینم | |||||
واکنون که چون شناختمش زین پس | برگردم و ازو بکشم کینم | |||||
نندیشم از ملوک و سلاطینش | دیگر کنم رسوم و قوانینم | |||||
با زخم دیو دنیا بس باشد | پرهیز جوشن و زرهم دینم | |||||
سلطان بس است بر فلک جافی | فخر تبار طاها و یاسینم | |||||
«مستنصر از خدای» دهد نصرت | زین پس بر اولیای شیاطینم | |||||
ارجو که باز بنده شود پیشم | آن بیوفا زمانهی پیشینم | |||||
مجلس به فر دولت او فردا | جز در کنار حورا نگزینم | |||||
خورشید پیشکار و قمر ساقی | لاله سماک و نرگس پروینم | |||||
منگر بدان که در درهی یمگان | محبوس کردهاند مجانینم | |||||
مغلوب گشت از اول ازاین دیوان | نوح رسول، من نه نخستینم | |||||
فخرم بس آنکه در ره دین حق | بر مذهب امام میامینم | |||||
بر حب آل احمد شاید گر | لعنت همی کنند ملاعینم | |||||
گر اهل آفرین نیمی هرگز | جهال چون کنندی نفرینم؟ | |||||
از جان پاک رفته به علیین | وز جسم تیره مانده به سجینم | |||||
شاید اگر ز جسم به زندانم | کز علم دین شکفته بساتینم | |||||
سقراط اگر به رجعت باز آید | عشری گمانبریش ز عشرینم | |||||
بازی است پیش حکمت یونانم | زیرا که ترجمان طواسینم | |||||
گر ناصبی مثل مگسی گردد | بگذشت نارد از سر عرنینم | |||||
چون من سخن به شاهین برسنجم | آفاق و انفساند موازینم | |||||
نپسندم ار بگردد و بگراید | بر ذرهای زبانهی شاهینم | |||||
زیرا که بر گرفت به دست عقل | ایزد غشاوت از دو جهان بینم | |||||
زی جوهری علوی رهبر گشت | این جوهر کثیف فرودینم | |||||
زانم به عقل صافی کاندر دین | بر سیرت مبارز صفینم | |||||
نزدیک عاقلان عسل النحلم | واندر گلوی جاهل غسلینم | |||||
از من چو خر ز شیر مرم چندین | ساکن سخن شنو که نه سنگینم | |||||
افسانها به من بر چون بندی | گوئی که من به چین و به ماچینم؟ | |||||
بر من گذر یکی که به یمگان در | مشهورتر از آذر برزینم | |||||
شهد و طبرزدم ز ره معنی | گرچه به نام تیغ و تبرزینم |