ناصر خسرو (قصاید)/گر دگرگون بود حالت پارسال
ظاهر
گر دگرگون بود حالت پارسال | چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟ | |||||
تیر بودی چون شدهستی چون کمان؟ | لاله بودی چون شدهستی چون تلال؟ | |||||
ای نشاندهی دست روز و سال و ماه | برکند روزیت دست ماه و سال | |||||
پر صقالت بود روی، از گشت چرخ | گشت روی پر صقالت چون شکال | |||||
گر عیالت بود دی فرزند و زن | بر عیال اکنون چرا گشتی عیال؟ | |||||
با جمال اکنون کجا جوید تو را؟ | کز تو می هر روز بگریزد جمال | |||||
گر ز تو بگریزد آن کهت می بجست | زاهد است او، زینهار از وی منال | |||||
زانکه چون دیگر شدهستی سر به سر | پس حرامی محض اگر بودی حلال | |||||
ای بسی مالیده مردان را به قهر | پیشت آمد روزگاری مرد مال | |||||
روزگار آنجات میخواند که نیست | سودمند آنجا عیال و ملک و مال | |||||
مال و ملک از زهد و از طاعت گزین | علم عم باید تو را، پرهیز خال | |||||
فعل نیکو را لباس جانت کن | شاید ار بر تن نپوشی جز جوال | |||||
روی نیکو زشت باشد هر گهیک | زشت باشد روی نیکو را فعال | |||||
جز کز اصل نیک ناید فعل نیک | بار بد باشد چو بد باشد نهال | |||||
در تن ناخوب فعل نیک را | جمع کن چون انگبین اندر سفال | |||||
دیوت از طاعت پری گردد چنانک | چون به زر بندی کمر گردد دوال | |||||
نیک نام از صحبت نیکان شوی | همچو از پیغمبر تازی بلال | |||||
چون سوی خورشید دارد روی خویش | ماه تابنده شود خوش خوش هلال | |||||
دانیال از خیرها شد نامور | نامور نامد ز مادر دانیال | |||||
مر تو را سگالد یار تو | چون مر او را تو بوی نیکو سگال | |||||
گر طمع داری مدیح از من همی | از مدیح من چرائی گنگ و لال؟ | |||||
بیهمال است از خلایق مصطفی | تا گزیدش کردگار بیهمال | |||||
راستی را پیشه کن کاندر جهان | نیست الا راستی عزم الرجال | |||||
راستی در کار برتر حیلت است | راستی کن تا نبایدت احتیال | |||||
چون فرود آمد به جائی راستی | رخت بربندد از آنجا افتعال | |||||
جانور گردد همی از راستی | چون برآمیزد طبایع به اعتدال | |||||
جز به دین اندر نیابی راستی | حصن دین را راستی شد کوتوال | |||||
زشت بار است، ای برادر، بار آز | دور بفگن بار آز از پشت و یال | |||||
گر کمندی یابد از روی طمع | زود بندد گردن شیران شگال | |||||
ور بکاری آزمون را تخم آز | گر بروید بر نیارد جز محال | |||||
اسپ آزت سوی بدبختی برد | زین بخت بد فرونه زین عقال | |||||
من بر این مرکب فراوان تاختم | گرد عالم گه یمین و گه شمال | |||||
زین سواری حاصلی نامد مرا | جز که تشنهی محنت و گرد ملال | |||||
زین اسپ آز ذل است ای پسر | نعل او خواری، عنان او سال | |||||
تا فرود آئی به آخر گرچه دیر | بر در شهر نمیدی لامحال | |||||
سوی شهر بینیازی ره بپرس | چند گردی کور و کر اندر ضلال؟ | |||||
گرد دنیا چند گردی چون ستور؟ | دور کن زین بد تنور این خشک نال | |||||
گر همی عز و جلالت بایدت | چون نگردی گرد دین ذوالجلال؟ | |||||
عمر فانی را به دین در کار بند | تا بیابی عمر و ملک بیزوال | |||||
یافتهستی روزگار، امروز کن | خویشتن را نیک روز و نیک فال | |||||
آن جهان را این جهان چون آینه است | نیک بندیش اندر این نیکو مثال | |||||
گر گهی باشد خیال و گاه نه | پس چه چیزی تو، نگوئی، جز خیال؟ | |||||
گر به دنیا در نبینی راه دین | وز ره دانش نیلفنجی کمال | |||||
بی گمان شو زانکه ناید حاصلی | زین سرای پر خیالت جز وبال | |||||
علم را از جایگاه او بجوی | سر بتاب از عمرو و زید و قال قال | |||||
قال اول جز پیمبر کس نگفت | وانگهی زی آل او آمد مقال | |||||
جز که زهرا و علی و اولادشان | مر رسول مصطفی را کیست آل؟ | |||||
صف پیشین شیعتان حیدرند | جز که شیعت دیگران صف النعال | |||||
حبل ایزد حیدر است او را بگیر | وز فلان و بوفلان بگسل حبال | |||||
بیخطر باشد فلان با او چنانک | پیش زرگر بیخطر باشد کلال | |||||
تا نبودم من به حیدر متصل | علم حق با من نمیکرد اتصال | |||||
همچو این تاریک رویان روی من | تیره بود و تار بام و بیصقال | |||||
چون به من بر تافت نور علم او | روی دین را خالم اکنون، خوب خال | |||||
شعر من بر علم من برهان بس است | جان فزای و پاک چون آب زلال |