ناصر خسرو (قصاید)/گر تو ای چرخ گردان مادرم
ظاهر
گر تو ای چرخ گردان مادرم | چون نهای تو دیگر و من دیگرم؟ | |||||
ای خردمندان، که باشد در جهان | با چنین بد مهر مادر داورم؟ | |||||
چونکه من پیرم جهان تازه جوان | گر نه زین مادر بسی من مهترم؟ | |||||
مشکلی پیش آمدهستم بس عجب | ره نمیداند بدو در خاطرم | |||||
یا همی برمن زمانه بگذرد | یا همی من بر زمانه بگذرم | |||||
گرگ مردم خوار گشتهاست این جهان | بنگر اینک گر نداری باورم | |||||
چون جهان میخورد خواهد مرمرا | من غم او بیهده تا کی خورم؟ | |||||
ای برادر، گر ببینی مر مرا | باورت ناید که من آن ناصرم | |||||
چون دگرگون شد همه احوال من | گر نشد دیگر به گوهر عنصرم؟ | |||||
حسن و بوی و رنگ بود اعراض من | پاک بفگند این عرضها جوهرم | |||||
شیر غران بودم اکنون روبهم | سرو بستان بودم اکنون چنبرم | |||||
لالهای بودم به بستان خوب رنگ | تازه، و اکنون چون بر نیلوفرم | |||||
آن سیه مغفر که بر سر داشتم | دست شستم سال بربود از سرم | |||||
گر شدم غره به دنیا لاجرم | هر جفایی را که دیدم درخورم | |||||
گر تو را دنیا همی خواند به زرق | من دروغ و زرق او را منکرم | |||||
آن کند با تو که با من کرد راست | پیش من بنشین و نیکو بنگرم | |||||
فعل های او زمن بر خوان که من | مر تو را زین چرخ جافی محضرم | |||||
ای مسلمانان، به دنیا مگروید | من شما را زو گواه حاضرم | |||||
با شما گر عهد بست ابلیس ازو | گر وفا یابید ازو من کافرم | |||||
این جهان بود، ای پسر، عمری دراز | هر سوئی یار و رفیق بهترم | |||||
رفتهام با او به تاریکی بسی | تا تو گفتی دیگری اسکندرم | |||||
زیرپای خویش بسپرد او مرا | من ره او نیز هرگز نسپرم | |||||
گر جهان با من کنون خنجر کشد | علم توحید است با وی خنجرم | |||||
نیز از این عالم نباشم برحذر | زانکه من مولای آل حیدرم | |||||
افسر عالم امام روزگار | کز جلالش بر فلک سود افسرم | |||||
فر او پر نور کرد اشعار من | گرت باید بنگر اینک دفترم | |||||
ای خردمندی که نامم بشنوی | زین خران گر هوشیاری مشمرم | |||||
وز محال عام نادان همچو روز | پاک دان هم بستر و هم چادرم | |||||
هیچ با بوبکر و با عمر لجاج | نیست امروز و نه روز محشرم | |||||
کار عامه است این چنین ترفندها | نازموده خیره خیره مشکرم | |||||
آن همی گوید که سلمان بود امام | وین همی گوید که من با عمرم | |||||
اینت گوید مذهب نعمان به است | وانت گوید شافعی را چاکرم | |||||
گر بخرم هیچ کس را بر گزاف | همچو ایشان لامحاله من خرم | |||||
مر مرا بر راه پیغمبر شناس | شاعرم مشناس اگرچه شاعرم | |||||
چند پرسی «بر طریق کیستی؟» | بر طریق و ملت پیغمبرم | |||||
چون سوی معروف معروفم چه باک | گر سوی جهال زشت و منکرم! | |||||
گر به حجت پیشم آید آفتاب | بیگمان گردی کزو روشنترم | |||||
ظاهری را حجت ظاهر دهم | پیش دانا حجت عقلی برم | |||||
پیش دانا به آستین دست دین | روی حق از گرد باطل بسترم | |||||
نیست برمن پادشاهی آز را | میر خویشم، نیست مثلی همبرم | |||||
گر تو را گردن نهم از بهر مال | پس خطا کردهاست بر من مادرم | |||||
ای برادر، کوه دارم در جگر | چون شوی غره به شخص لاغرم | |||||
برتر از گردون گردانم به قدر | گرچه یک چندی بدین شخص اندرم | |||||
شخص جان من به سان منظری است | تا از این منظر به گردون بر پرم | |||||
مر مرا زین منظر خوب، ای پسر | رفته گیر و مانده اینجا منظرم | |||||
منبر جان است شخصم گوشدار | پند گیر اکنون که من بر منبرم |