ناصر خسرو (قصاید)/چو رسم جهان جهان پیش بینی
ظاهر
چو رسم جهان جهان پیش بینی | حذر کن ز بدهاش اگر پیشبینی | |||||
به تاریکی اندر گزاف از پس او | مدو کت برآید به دیوار بینی | |||||
همانا چنین مانده زین پست از آنی | که در انده اسپ رهوار و زینی | |||||
چو استر سزاوار پالان و قیدی | اگر از پی استر و زین حزینی | |||||
جهان مادری گنده پیر است، بر وی | مشو فتنه، گر در خور حور عینی | |||||
به مادر مکن دست، ازیرا که بر تو | حرام است مادر اگر ز اهل دینی | |||||
یکی گوهر آسمانی است مردم | که ایزد به بندی ببستش زمینی | |||||
به شخص گلین چونکه معجب شدهستی؟ | در این گل بیندیش تا چون عجینی | |||||
نه در خورد در است گل، پس توزین تن | بپرهیز، ازیرا که در ثمینی | |||||
وطن مر تو را در جهان برین است | تو هرچند امروز در تیره طینی | |||||
جهان مهین را به جان زیب و فری | اگرچه بدین تن جهان کهینی | |||||
جهان برین و فرودین توی خود | به تن زین فرودین به جان زان برینی | |||||
سزای همه نعمت این و آنی | ز حکمت ازیرا هم آنی هم اینی | |||||
به جان خانهی حکمت و علم و فضلی | به تن غایت صنع جانآفرینی | |||||
اگر میشناسی جهانآفرین را | سزاوار هر نعمت و آفرینی | |||||
وگر بد سگالی و نشناسی او را | مکافات بد جز بدی خود نبینی | |||||
جهانا من از تو هراسان ازانم | که بس بد نشانی و بد همنشینی | |||||
خسیسی که جز با خسیسان نسازی | قرینت نیم من که تو بد قرینی | |||||
بر آزادگان کبر داری ولیکن | ینال و تگین را ینال و تگینی | |||||
یکی بیخرد را به گه بر نشانی | یکی بیگنه را به سر برنشینی | |||||
هم آن را که خود خوانده باشی برانی | هم آن را کنی خوار کش برگزینی | |||||
اگر مردمی بودیی گفتمی مر | تو را من که دیوانهای راستینی | |||||
ولیکن تو این کار ساز اختران را | به فرمان یزدان حصاری حصینی | |||||
به خاصه تو ای نحس خاک خراسان | پر از مار و کژدم یکی پارگینی | |||||
برآشفتهاند از تو ترکان نگوئی | میان سگان در یکی ارزبینی | |||||
امیرانت اصل فسادند و غارت | فقیهانت اهل می و ساتگینی | |||||
مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را | کمینگاه ابلیس شوم لعینی | |||||
فساد و جفا و بلا و عنا را | براحرار گیتی قراری مکینی | |||||
تو ای دشمن خاندان پیمبر | ز بهر چه همواره با من به کینی؟ | |||||
تو را چشم درد است و من آفتابم | ازیرا ز من رخ پر آژنگ و چینی | |||||
سخن تا نگوئی به دینار مانی | ولیکن چو گفتی پشیزی مسینی | |||||
چو تیره گمانی تو و من یقینم | تو خود زین که من گفتمت بر یقینی | |||||
تو مر زرق را چون همی فقه خوانی | چه مرد سخنهای جزل و متینی؟ | |||||
خراسان چو بازار چین کردهام من | به تصنیفهای چو دیبای چینی | |||||
چو یکسر معین تو گشتند دیوان | وز ابلیس نحس لعین مستعینی | |||||
کمینه معینند دیوانت یکسر | که تو خر نه هم گوشهی بو معینی | |||||
به میدان تو من همی اسپ تازم | تو خوش خفته چون گربه در پوستینی | |||||
تو ای حجت ممنان خراسان | امام زمان را امین و یمینی | |||||
برانندت آن گه که ایزدت خواند | به عالم درون آیةالعالمینی | |||||
دل ممنان را ز وسواس امانی | سر ناصبی را به حجت کدینی | |||||
جز از بهر مالش نجوید تو را کس | همانا که تو روغن یاسمینی | |||||
بها گیر و رخشانی ای شعر ناصر | مگر خود شعری، بدخشی نگینی | |||||
بر اعدای دین زهری و ممنان را | غذایی، مگر روغن و انگبینی؟ |